دیوان حافظ – ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دل‌فریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت






  دیوان حافظ - سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کوتاه شد ز دامن ما دست حادثات
تا دست خود به گردن مینا گذاشتیم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یاد گرفتن

(گ ِ ر ِ تَ) (مص م.)
۱- آموختن،
۲- حفظ کردن، از بر کردن.

یادآور

(وَ) (ص فا.) آن که به یاد آورد، آن چه به یاد آورد.

یادآور شدن

(وَ. شُ دَ) (مص ل.)
۱- به خاطر آوردن.
۲- به خاطر آوردن چیزی یا شخصی.

یادآوری

(وَ) (حامص.) تذکر.

یادباد

(اِمر.) یادکرد، یاد، ذکر.

یادبود

(اِ.)
۱- یادگار، یادگاری.
۲- مراسمی که به یاد کسی برگزار شود. ؛ مجلس ~مجلسی که از برای یادبود و تذکر مرده برپا دارند.

یادداشت

(اِ.)
۱- آن چه در یاد می‌ماند.
۲- هر علامت و نشانی که برای یادآوری قرار می‌دهند.
۳- دفترچه یا کاغذی که مطلبی را در آن می‌نویسند تا فراموش نشود.
۴- نامه کوتاه.

یادمان

(اِمر.)
۱- آن چه برای یادبود کسی یا روی دادی ساخته می‌شود.
۲- مراسمی که برای یادبود کسی یا چیزی برپا می‌شود.

یادنامه

(م ِ) (اِمر.) کتابی حاوی مقاله‌های متعدد که به یاد سال ولادت کسی، در زندگانی وی، یا پس از مرگ او نویسند.

یاده

(دَ) (اِ.)
۱- قوه حافظه.
۲- رشوه.

یادواره

(ر) (اِمر.) مراسمی که به یاد شخصی یا روی دادی برگزار می‌شود.

یادگار

(اِ.)
۱- یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطره او را زنده نگه دارد.
۲- آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری.

یادگاری

(اِ.)
۱- آن چه به عنوان یادگار و یادبود باشد.
۲- (عا.) هر چیز که به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند.
۳- آن چه بر در و دیوارها نویسند یا بر تنه درختان کنده کاری کنند. ؛ ~ نوشتن ...

یار

(پس.) دارندگی: هوشیار (دارای هوش).

یار

(اِ.) [ په. ]
۱- دوست، همدم، معشوق.
۲- مجازاً رفیق یک رنگ و موافق.
۳- ناصر، معین.
۴- همراه. ؛ ~ گرفتن در بازی یک یا چند تن از بازیکنان را برای کمک به خود برگزیدن.

یار غار

(ر) (اِمر.)
۱- لقب ابوبکر که هنگام هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه همراه آن حضرت در غار رفت.
۲- مجازاً: دوستی که انسان را در سختی تنها نمی‌گذارد.

یار کردن

(کَ دَ) (مص م.) همراه نمودن.

یارا

(اِ.) توانایی، نیرو.

یارانه

(ن) (ص مر. ق مر.) از روی یاری، سوبسید.

یارایی

(حامص.)
۱- توانایی، طاقت.
۲- جرأت، دلیری.
۳- مجال، فرصت.


دیدگاهتان را بنویسید