دیوان حافظ – ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سال‌خورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دل‌فریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی‌دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت






  شاهنامه فردوسی - آمدن افراسياب به ايران زمين
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساده‌لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینه‌وار من یکی است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گوشور

(وَ) (ص.) فرمانبر، مطیع.

گوشی

(اِ.)
۱- گیرنده تلفن که به وسیله آن صدای طرف مکالمه شنیده می‌شود.
۲- وسیله‌ای برای پوشاندن گوش برای سرما و گرما.
۳- اسبابی برای گوش دادن به صداهای درون بدن جاندار مثل قلب و ریه.
۴- سمعک.
۵- نوعی بیماری در سرانگشتان ...

گول

۱ - (ص.)ابله، نادان.
۲- (اِ.) مکر، فریب.
۳- دلق.

گول

(اِ.)۱ - حوض. استخر، تالاب.
۲- دریاچه.

گون

(گَ وَ) (اِ.) نوعی گیاه خاردار که دارای ساقه‌های ستبر و شاخه‌های بلند می‌باشد. بیشتر در نقاط کوهستانی می‌روید و گل‌های آن سفید یا زرد رنگ می‌باشد.

گون

[ په. ]
۱- (اِ.) گونه، رنگ.
۲- (پس.) به صورت پسوند در ترکیبات آید به معنی شکل و رنگ: آبگون، آسمان گون، بنفشه گون.

گوناب

(اِمر.) سرخی ای که زنان برای زیبایی به چهره خود مالند، گلگونه، سرخاب، غازه.

گوناگون

(ص مر.) رنگارنگ، مختلف.

گونه

(نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- رنگ، نوع.
۲- رخ، سیما.
۳- قسمت گوشتی زیر چشم‌ها و ک نار بینی و دهان، لُپ.
۴- همانند چیزی مانند: پیامبر - گونه.

گونی

[ هند. ] (اِ.)۱ - پارچه خشنی که ریسمانش ا ز لیف کنف و غیره تابیده شود و از آن کیسه بافند.
۲- کیسه‌ای از پارچه خشن که برای حمل بار سازند.

گونیا

(اِ.) ابزاری است به شکل مثلث از جنس فلز، پلاستیک یا چوب برای رسم زاویه قائمه یا آزمودن آن.

گوه

(گُ وِ) (اِ.) تکه چوبی که هنگام شکافتن کُنده آن را در شکاف ایجاد شده می‌گذارند که دو نیم کردن آن آسان تر شود.

گوهر

(گُ هَ) [ په. ] (اِ.)
۱- از سنگ‌های قیمتی.
۲- اصل، نژاد.
۳- ذات، سرشت.

گوهربار

(~.)(ص فا.)۱ - نثار کننده گوهر، گوهرافشان.
۲- (کن.) جوانمرد.
۳- ریزنده قطرات (ابر).

گوهردار

(~.) (ص فا.) شمشیر آب داده و جوهردار.

گوهری

(~.) (ص نسب.)
۱- گوهرفروش، زرگر.
۲- ذاتی، سرشتی.
۳- اصیل، پاک نژاد.

گوهرین

(~.) (ص نسب.) منسوب به گوهر.
۱- دارای گوهر.
۲- مزین به جواهر.

گوچاه

(گَ یا گُ) (اِمر.) گودالی که چندان عمیق نباشد و ته آن را بتوان دید، حفره.

گوژ

(اِ. ص.) خمیده، منحنی.

گوژ

(اِ.) زنبور (عسل)، نحل.


دیدگاهتان را بنویسید