دیوان حافظ – زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تاره مو ببست
راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه‌ایّ و دَرِ آرزو ببست

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نُمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست

ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت
این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست

یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم
با نعره‌های قُلقُلش اندر گلو ببست

مطرب چه پرده ساخت که در پردهٔ سماع
بر اهل وجد و حال، درِ های و هو ببست

حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست
احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست

  دیوان حافظ - ساقی به نور باده برافروز جام ما
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم
ناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آوام

(اِ.) وام، دین. اَوام هم گویند.

آوام

(اِ.) رنگ، لون. اوام نیز گویند.

آوانتاژ

[ فر. ] (اِمص.) نادیده گرفتن خطاهای کوچک در برخی از بازی‌های گروهی.

آوانس

[ فر. ] (اِ.) ارفاق، امتیاز.

آوانویسی

(نِ) (حامص.) نوشتن آواهای زبان که در آن تمام آواهای زبان که تلفظ و به وسیله گوش دریافت می‌شوند با استفاده از نشانه‌های قراردادی بر کاغذ نوشته می‌شود، آوانگاری.

آوانگارد

[ فر. ] (ص.) پیشتاز، پیشرو.

آواکس

[ انگ. A.W.A.C.S ] (اِ.)۱ - دستگاهی مراقبت کننده جهت ردگیری هواپیماهای دشمن که در هواپیمای خودی نصب می‌کنند.
۲- (عا.) خبرچین.

آوخ

(وَ) (اِ.) نصیب، قسمت، بهره.

آور

(و َ)
۱- (اِ.)یقین.
۲- (ق.) براستی، بی گمان.

آورتا

(وُ) (اِ.) = آورت: سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج می‌شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخ رگ‌های دیگر بدن است و به دو قسمت سینه‌ای و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) ...

آورد

(وَ)
۱- (اِ.)جنگ، نبرد.
۲- پسوندی که معنای آورده شده می‌دهد. آب آورد، بادآورد.

آوردجو

(وَ) (ص فا.) آوردجوی، جنگجو، جنگاور، آوردخواه.

آوردن

(وَ یا وُ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن.
۲- کردن.
۳- روایت کردن، حکایت گفتن.
۴- زاییدن، به دنیا آوردن.
۵- ارزیدن.

آوردگاه

(~.) (اِمر.) آوردگه، میدان جنگ، عرصه کارزار.

آوردگه

(~. گَ) (اِمر.) نک آوردگاه.

آوردیدن

(وَ دَ) (مص ل.) جنگ کردن، نبرد کردن.

آورنجن

(وَ رَ جَ) (اِمر.)
۱- دست بند، دست برنجن.
۲- خلخال، پای آورنجن.

آورند

(رَ) (اِ.) نک اروند.

آوره

(رَ) (اِمر.) معبر آب، آبراهه.

آوره

(رِ) (اِ.) ابره، رویه، رویه لباس.


دیدگاهتان را بنویسید