دیوان حافظ – زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهدِ خلوت‌نشین، دوش به مِیخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت، با سرِ پیمانه شد

صوفیِ مجلس که دی، جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد

مُغْبَچه‌ای می‌گذشت، راه‌زنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همه بیگانه شد

آتشِ رخسارِ گُل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد

گریهٔ شام و سحر، شُکر که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یک‌دانه شد

نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسون‌گری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد

منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادشاست
دل بَرِ دل‌دار رفت، جان بَرِ جانانه شد



  دیوان حافظ - کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ارتباط

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) ربط دادن، پیوند چیزی به چیزی.
۲- (اِمص.) بستگی، پیوستگی، رابطه. ج. ارتباطات.

ارتباطات

(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ ارتباط.
۱- اطلاعات و پیام‌های مبادله شده.
۲- مجموعه عمل‌ها و وسیله‌هایی که ارتباط را برقرار می‌کنند.
۳- طریقه یا نظام برقراری ارتباط.

ارتباطی

(~.) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به ارتباط، آن چه که بستگی به ارتباط داشته باشد.
۲- ویژگی آن چه که با آن ارتباط برقرار می‌شود.

ارتجاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.)امیدوار بودن.
۲- (اِمص.) امیدواری.

ارتجاج

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) جنبیدن، لرزیدن.
۲- موج زدن دریا.
۳- (اِمص.) لرز، لرزه.
۴- تشویش، اضطراب.

ارتجاع

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بازگشتن.
۲- (اِمص.) بازگشت.
۳- (مص م.) باز - گردانیدن.
۴- (ص.) نیروهای کهنه گرا و مخالف پیشرفت و تمدن.

ارتجاعی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.)۱ - منسوب به ا رتجاع، حالت ارتجاعی.
۲- آن که به بازگشت به اصول پیشین معتقد است، آن که با جهش و پیشرفت مخالف باشد.

ارتجال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)بی اندیشه و به بدیهه سخن و شعر گفتن.

ارتجالاً

(اِ تِ لَ نْ) [ ع. ] (ق.) به ارتجال، به بدیهه، بی درنگ.

ارتحال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- کوچ کردن.
۲- رحلت کردن، مردن.

ارتداد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) از دین برگشتن، کافر شدن.

ارتزاق

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) روزی گرفتن، روزی یافتن.
۲- (مص م.) روزی دادن.

ارتسام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)۱ - رسم و فرمان به جای آوردن.
۲- نقش گرفتن، صورت پذیر شدن.

ارتش

(اَ تِ) (اِ.) نیروهای نظامی یک کشور.

ارتشاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) رشوه گرفتن.

ارتشبد

(اَ تِ بُ) (اِمر.) بالاترین درجه نظامی در نظام ایران.

ارتشتار

(اَ تِ) [ په. ] (ص. اِ.) نظامی، سپاهی، رزمنده. ج. ارتشتاران.

ارتشی

(اَ تِ) (ص نسب.)
۱- منسوب و مربوط به ارتش.
۲- آن که در ارتش کار می‌کند.
۳- به رنگ لباس‌های نظامی، خاکی.

ارتصاد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) چشم داشتن، چشم به راه بودن.

ارتضاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- پسندیدن، خشنود شدن.
۲- برگزیدن.


دیدگاهتان را بنویسید