دیوان حافظ – زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد

زاهدِ خلوت‌نشین، دوش به مِیخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت، با سرِ پیمانه شد

صوفیِ مجلس که دی، جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد

شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد

مُغْبَچه‌ای می‌گذشت، راه‌زنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همه بیگانه شد

آتشِ رخسارِ گُل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد

گریهٔ شام و سحر، شُکر که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یک‌دانه شد

نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسون‌گری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد

منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادشاست
دل بَرِ دل‌دار رفت، جان بَرِ جانانه شد



  شاهنامه فردوسی - خوان سوم جنگ رستم با اژدها
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

وزیدن

(وَ دَ) [ په. ] (مص ل.) حرکت کردن باد یا نسیم.

وزیر

(وَ) [ ع. ] (اِ. ص.)
۱- هر یک از اعضای هیئت دولت.
۲- رئیس وزارتخانه.
۳- فرزین ؛ در بازی شطرنج مُهره بعد از شاه.

وزیری

(وَ) [ ع - فا. ]
۱- (ص نسب) منسوب به وزیر.
۲- (اِ.) ظرفی پهن کوچک تر از دوری.
۳- نوعی قطع کتاب به اندازه ۱۶*۵/۲۳ سانتی متر. ؛ ~ بزرگ نوعی کتاب در قطع ۲۰ * ۲۶ سانتی ...

وزین

(وَ) [ ع. ] (ص.)
۱- سنگین.
۲- باوقار، متین.

وس

(وَ) (اِ. ص. ق.) بس.

وساده

(وِ دَ یا دِ) [ ع. وساده ] (اِ.)
۱- مخده، بالش.
۲- بستر، خوابگاه.
۳- مسند، اورنگ ؛ ج. وسادات.

وساطت

(وَ طَ) [ ع. وساطه ] (اِمص.) میانجی - گری، شفاعت.

وساوس

(وَ وِ) [ ع. ] (اِ.) جِ وسوسه.

وسایط

(وَ یِ) [ ع. ] ج. وسیطه ؛ واسطه‌ها.

وسایل

(وَ یِ) [ ع. ] جِ وسیله ؛ اسباب، لوازم.

وستا

(وَ) (اِ.) اوستا.

وستاد

(وَ) (ص.) بسیار.

وستالیس

(وِ) [ فر. ] (اِ.) نام کاهنه معبد وستا. وظیفه این کاهنه‌ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این‌ها خاموش می‌شد او را زنده به گور می‌کردند. کاهنه‌های وستا مقامی ارجمند ...

وستی

(وَ) (اِ.) شرح، تفسیر، ترجمه.

وسخ

(وَ سَ) [ ع. ] (اِ.) چرک، ریم. ج. اوساخ.

وسد

(وَ سَّ) (اِ.) بُسَُد، مرجان.

وسط

(وَ سَ) [ ع. ] (اِ.) میانه، میان، چیزی که نه خوب باشد و نه بد. ج. اوساط.

وسطی

(وُ طا) [ ع. ] (ص.) مؤنث اوسط ؛ میانی، میانه.

وسع

(وُ) [ ع. ]
۱- (اِ.) قدرت، توانایی.
۲- (اِ مص.) فراخی، گشایش.

وسعت

(وُ عَ) [ ع. وسعه ] (اِمص.)
۱- گشادگی، گشادی.
۲- فراخی، پهنه.


دیدگاهتان را بنویسید