دیوان حافظ – رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد
در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه‌دار
کز تیرِ آهِ گوشه‌نشینان حذر نکرد

ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت
وان شوخْ‌دیده بین که سر از خواب برنکرد

می‌خواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

جانا کدام سنگدلِ بی‌کفایت است
کاو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد؟

کِلکِ زبان‌بریدهٔ حافظ در انجمن
با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد




  دیوان حافظ - آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تکیه بر تاب و توان کم کن در این میدان عشق
آن ز پا افتاده ای وین ناتوانی بیش نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آجیدن

(دَ) (مص م.) سوزن زدن، بخیه زدن ؛ فرو بردن سوزن، درفش، نیشتر و مانند آن در چیزی.

آجیده

(دِ)۱ - (ص مف.) خلانیده، سوزن فرو برده.
۲- (اِ.) بخیه، ناهمواری‌های سطح چیزی.

آجیل

(اِ.) میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن. ؛ ~ مشکل گشا آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و ...

آجین

(ص.) آجیده، آژده.

آحاد

[ ع. ] (اِ.) جِ احد؛ یکان، یک‌ها.
۱- افراد، اشخاص.
۲- دسته اعداد نخستین از
۱- تا ۹.

آخ

(ص.) کلمه افسوس که هنگام احساس درد و رنج یا اظهار تأسف تلفظ می‌کنند.

آخ و اوخ

(خُ) (اِمر.) کلمه‌ای است حاکی از ناله بیمار و مانند آن.

آخال

(اِ.)
۱- خاکروبه، آشغال.
۲- هر چیز دورانداختنی.

آختن

(تَ) (مص م.)
۱- بر آوردن، بیرون کشیدن (تیغ وشمشیر از غلاف).
۲- بالا بردن، برافراشتن.
۳- آماده و کوک کردن ساز.

آخته

(تِ)(ص مف.)
۱- برآورده، کشیده، بیرون کشیده.۲ - برافراشته، بالا برده.
۳- کشیده، مقابلِ منحنی.
۴- گشوده، باز کرده.

آخته چی

(~.) [ تر. ] (ص مر.)داروغه اصطبل، ناظر طویله، میرآخور.

آخر

(خَ) [ ع. ] (ص.) دیگر، دیگری. ج. آخرین.

آخر

(خِ) [ ع. ] (ص.) پسین، پایان، انجام. ؛~ ِ خط بودن کنایه از: پایان عمر را طی کردن.

آخرالامر

(خِ رَ یا رُ اَ) [ ع. ] (ق مر.) سرانجام، آخرکار، عاقبت.

آخرالدواء

(خِ رُ دُّ) [ ع. ] (اِمر.) آخرین دارو، آخرین علاج.

آخرت

(خِ رَ) [ ع. ] (اِ.) جهان دیگر، عقبی.

آخردست

(خَ. دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.)
۱- آخربار.
۲- پایین اتاق.

آخرزمان

(خَ. زَ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- دوره آخر.
۲- قسمت واپسین از دوران روزگار که به قیامت متصل گردد، آخرالزمان.
۳- مجازاً روزگاری که در آن حوادث نامعمول یا کارهای ناپسند زیاد روی می‌دهد. ؛ پیغمبر ~محمّد مصطفی (ص).

آخرسالار

(خُ)(ص مر.)رییس کارکنان اصطبل.

آخریان

(رِ) (اِ.)
۱- کالا، متاع.
۲- اثاثه خانه.


دیدگاهتان را بنویسید