دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  دیوان حافظ - مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
«سعدی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کاغذ

(غَ) [ از چی. ] (اِ.) ورقه نازک، خم پذیر و مسطحی که معمولاً از خمیر الیاف گیاهی ساخته می‌شود و غالباً بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند. ؛ ~سیاه کردن کنایه از: نویسندگی کردن، نوشتن ...

کاغذ خرید

(~. خَ) (اِمر.) ورقه‌ای معمولاً چاپی که در آن فروش کالایی با مشخصات معین به خریدار گواهی شده‌است.

کاغذ دیواری

(~.) (اِمر.) کاغذ کمابیش ضخیم، بادوام و معمولاً دارای نقش، برای پوشش دیوارها.

کاغذ لغ

(~. لُ) (اِمر.) = کاغذ لق: در و پنجره چوبی که به جای شیشه، بر آن کاغذ چرب شده چسبانند.

کاغذ کادو

(~. دُ) (اِمر.) کاغذ تزیینی که برای بسته بندی هدایا به کار می‌رود.

کاغذ کالک

(~.) (اِمر.) نوعی کاغذ نیمه شفاف که در نقشه کشی و طراحی و کپی - برداری به کار می‌رود.

کاغذ گلاسه

(~. گِ س) (اِمر.) کاغذ براق سفید که برای چاپ کتاب‌های نفیس و تصویرهای رنگی به کار می‌رود.

کاغذبازی

(~.) (اِ.) مجازاً: زیاده روی در تشریفات اداری که باعث پیچیدگی و کندی جریان کارها می‌شود.

کاغذین جامه

(~. مِ) نک جامه کاغذین.

کاغنه

(نَ یا نِ) (اِ.) = کاغنو:
۱- کرمی است سیاه و سرخ و زهردار، ذروح.
۲- کرم شب تاب.

کاغه

(غِ) (ص.) تن زده، اباکرده.

کاف

(اِ.) نام بیست و پنجمین حرف الفبای فارسی.

کاف

(اِ.) شکاف، رخنه، چاک.

کافئین

(فِ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوئیدی به فرمول ۲ O 4 N ۱ H 8 C که در برگ و دانه قهوه و چای و گیاه ماته و گیاه کلااکومیناتا موجود است. کافئین مقوی قلب و مدر است و در ...

کافتن

(فْ تَ) [ په. ] (مص م.) دریدن، چاک کردن، ترکانیدن.

کافته

(تِ) (ص مف.)
۱- دریده، شکافته.
۲- تفحص شده.

کافر

(فَ) [ ع. ] (اِفا.) بی دین، ملحد. ج. کفره، کفار.

کافرمژه

(~. مُ ژِ) (ص مر.) مجازاً: سیاه - چشم.

کافل

(فِ) [ ع. ] (اِفا.) ضامن.

کافنده

(فَ دِ) (ص فا.) شکافنده.


دیدگاهتان را بنویسید