دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  شاهنامه فردوسی - خوان ششم جنگ رستم و ارژنگ ديو
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار
عملت چیست که فردوس برین می‌خواهی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نجاشی

(نَ) [ ع. ] (اِ.) لقب پادشاهان حبشه.

نجبا

(نُ جَ) [ ع. نجباء ] (ص.) جِ نجیب.

نجح

(نُ یا نَ) [ ع. ] (اِمص.)کامیابی، رستگاری.

نجد

(نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- زمین بلند و وسیع.
۲- قسمتی از خاک عربستان.

نجدت

(نَ دَ) [ ع. نجده ] (اِمص.) دلیری، شجاعت.

نجده

(نَ دَ یا دِ)
۱- (اِ.) سرود.
۲- (ص.) شجاع.
۳- یار، یاور.
۴- (اِمص.) یاری، یاوری.

نجس

(نَ جِ) [ ع. ] (ص.) ناپاک، پلید.

نجسی

(نَ جِ) (ص نسب.) (اِ.) (عا.)
۱- مدفوع انسان.
۲- کنایه از: مشروبات الکلی.

نجق

(نَ جَ) (اِ.) نوعی سیخک برای راندن ستوران.

نجق زدن

(~. زَ دَ) (مص م.) (کن.) کسی را به کاری واداشتن.

نجل

(نَ) [ ع. ] (اِ.) نسل، نژاد، فرزند. ج. انجال.

نجم

(نَ) [ ع. ] (اِ.) ستاره. ج. نجوم، انجم.

نجم نجم

(~. ~.) [ ع. ] (ق مر.) قسط به قسط، قسطی.

نجمه

(نَ مِ) [ ع. نجمه ] (اِ.)
۱- ستاره، اختر.
۲- نام گیاهی.

نجند

(نَ جَ) (ص.) نژند، اندوهگین.

نجوا

(نَ) [ ع. نجوی ] (اِ.) آهسته حرف زدن، پچ پچ کردن.

نجوش

(نَ) (ص فا.) (عا.) گوشه گیر، مردم گریز.

نجوم

(نُ) [ ع. ] (اِ.) جِ نجم ؛ ستارگان.

نجوم

(~.) [ ع. ] (مص ل.)۱ - ظاهر شدن، پدید آمدن.
۲- طلوع کردن ستاره.
۳- پدید آمدن فتنه.
۴- ظهور کردن بدمذهب.
۵- قسط قسط ادا کردن مالیات.

نجک

(نَ جَ) (اِ.) نوعی از تبرزین.


دیدگاهتان را بنویسید