دیوان حافظ – رونق عهد شباب است دگر بستان را

رونق عهد شباب است دگر بستان را

رونق عهد شباب است دگر بُستان را
می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش
خاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان
مضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانهٔ گردون به در و نان مطلب
کآن سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را





  شاهنامه فردوسی - آمدن افراسياب به ايران زمين
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بازم شراب جهل کشد سوي خرمي
بي‌غم مباد دل که بلايي است بي‌غمي
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اندرخور

(~. خُ) (ص.) درخور، سزاوار.

اندرز

(اَ دَ) [ په. ] (اِ.)
۱- پند، نصیحت.
۲- وصیت.

اندروا

(اَ دَ) (ی) [ په. ] (ص مر.)
۱- سرگشته.
۲- معلق، آویخته.

اندرون

(اَ دَ) [ په. ] (اِ. ق.)
۱- داخل، درون.
۲- باطن، ضمیر.
۳- حرمسرا.

اندرونی

(~.) (ص نسب.)
۱- داخلی، درونی.
۲- (اِمر.) خانه‌ای که پشت خانه دیگر واقع باشد و مخصوص زن و فرزندان و خدمتگزاران است. مق بیرونی.

اندرگاه

(اَ دَ) (اِمر.) پنج روزی که به آخر سال اضافه می‌کردند، خمسه مسترقه، پنجه دزدیده.

اندفاع

(اِ دِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دور شدن، برکنار شدن.
۲- بازداشته شدن، برکنار شدن.
۳- در ایستادن، درآمدن.

اندمال

(اِ دِ) [ ع. ] (مص ل.) بهتر شدن، بهبود یافتن.

اندمه

(اَ دَ مَ) (اِ.) اندوهه، شرح و بیان سرگذشت‌ها و حوادث ناگوار.

اندوختن

(اَ تَ) [ په. ] (مص م.)۱ - جمع کردن، فراهم آوردن.
۲- ذخیره کردن.
۳- بهره بردن، سود بردن.

اندوخته

(اَ تِ) (ص مف.)
۱- جمع شده.
۲- پس انداز شده.

اندود

( اَ ) (اِ.)ماده‌ای که به چیزی بمالند، مانند کاهگل که روی بام یا دیوار مالند.

اندودن

(اَ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- آلودن.
۲- آب دادن فلزات.
۳- شیره و روغن مالیدن.

اندوده

(اَ دِ) (ص مف.) مالیده شده، آغشته شده.

اندوزه

(اَ زِ) (اِمر.) اندوه، غم.

اندوه

( اَ ) [ په. ] (اِ.) غم، غصه. اَندُه نیز گویند.

اندوهناک

(اَ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین.

اندوهگین

( اَ ) (ص مر.) غمگین، غصه دار.

اندک

(اَ دَ) (ص.)
۱- کم.
۲- کوتاه.

اندک اندک

(~. ~.) (ق مر.)
۱- کم کم.
۲- به تدریج، رفته رفته.


دیدگاهتان را بنویسید