دیوان حافظ – روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست
مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست

ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری
سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست

اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟
خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی
سیل خیز از نظرم ره‌گذری نیست که نیست

تا دم از شامِ سرِ زلفِ تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده بِرَنجَم ور نی
بهره‌مند از سَرِ کویت دگری نیست که نیست

از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهٔ نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست

شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

آب چشمم که بر او مِنَّت خاکِ درِ توست
زیرِ صد مِنَّتِ او خاکِ دری نیست که نیست

از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست


  دیوان حافظ - به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای ملک العرش مرادش بده
و از خطر چشم بدش دار گوش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

وقت شناس

(~. ش) [ ع - فا. ] (ص فا.)
۱- موقع شناس. مق وقت ناشناس.
۲- عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه، منجم، ستاره - شناس.
۳- کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت.

وقت گذرانی

(~. گُ ذَ) [ ع - فا. ] (حامص.) (عا.) سپری کردن زمان به هر نحو که پیش آید.

وقتی

(وَ) [ ع - فا. ] (ق.) هنگامی، زمانی.

وقح

(وَ قِ) [ ع. ] (ص.) بی شرم، بی حیا.

وقده

(وَ دَ) [ ع. وَقúدَه ] (اِ.)
۱- گرمای سخت، حرارت سوزان.
۲- یک باره شعله ور شدن.

وقر

(وَ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- سنگینی، گرانی.
۲- وقار.

وقص

(وَ) [ ع. ] (اِ.) عیب، نقص.

وقص

(وَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکستن (گردن و غیره).
۲- در علم عروض جمع بین اضمار و خبن. «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن) «مفاعلن» ماند و «مفاعلن» چون از «متفاعلن» منشعب باشد آن را موقوص خوانند ...

وقع

(وَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) قدر، منزلت.
۲- (مص ل.) فرود آمدن.
۳- (اِمص.) فرود، نزول.

وقع نهادن

(وَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) توجه کردن، ارزش قائل شدن.

وقعات

(وَ قَ) [ ع. ] (اِ.) جِ وقعه.

وقعت

(وَ عَ) [ ع. وقعه ] (اِ.) آسیب، کارزار، جنگ. ج. وقعات.

وقف

(وَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) ایستادن، درنگ کردن.
۲- (مص م.) تخصیص دادن ملک یا مالی برای مصرف کردن در اموری که وقف کننده تعیین کرده‌است.
۳- درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن آن.

وقفه

(وَ فِ یا فَ) [ ازع. ] (اِمص.)
۱- توقف، ایست.
۲- توقف در حرفی از کلمه.
۳- فراغت، فرصت.

وقود

(وُ) [ ع. ] (مص ل.) شعله ور شدن آتش.

وقود

(وَ) [ ع. ] (اِ.) آن چه بدان آتش افروزند از هیزم باریک و گیاه خشک، فروزینه، آتشگیر، گیرانه.

وقور

(وَ) [ ع. ] (ص.) آهسته و بردبار.

وقوع

(وُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) فرود آمدن، قرار گرفتن.
۲- (اِمص.) بروز، ظهور.

وقوف

(وُ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- ایستادگی، ایست.
۲- آگاهی، بصیرت.

وقوف داشتن

(~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) اطلاع داشتن.


دیدگاهتان را بنویسید