دیوان حافظ – رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظرِ یار خاک‌سار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند

چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند

سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود
که «جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند»

غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه
که این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماند

توان‌گرا! دلِ درویشِ خود به دست آور
که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند

بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر
که «جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند»

ز مهربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ
که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند




  دیوان حافظ - آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست
از تو کرشمه‌ای و ز خسرو عنایتی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کورس

(کَ رَ) (اِ.) پیچ و شکن موی.

کورس

(رْ) [ فر. ] (اِ.)
۱- مسابقه.
۲- (عا.) هر بار سوار و پیاده شدن از اتوبوس.

کورسو

(اِمر.) (عا.) نور اندک.

کورمال

(ق مر.) (عا.) حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی.

کوره

ده (~. دِ) (اِمر.) ده کم جمعیت که چندان آبادی نداشته باشد.

کوره

(رِ) (اِ.) بخش، قسمتی از مملکت. خره و خوره هم گفته می‌شود.

کوره

(~.)(اِ.)آتشدان، تنور، اجاق سرپوشیده. ؛از ~ دررفتن کنایه از: سخت خشمگین شدن.

کوره

راه (~.) (اِمر.) راه باریک و ناهموار.

کوره سواد

(~. سَ) (اِ.) سواد اندک.

کوره پزخانه

(~ پَ. نِ) (اِمر.) جایی که در آن کوره‌هایی برای پختن فرآورده‌هایی مانند: آجر، گچ، کاشی و غیره ساخته‌اند.

کورک

(رَ) (اِ.) تورم و التهاب و قرمزی و جمع شدن چرک در زیر پوست.

کورکه

(کَ) = کورکا. کهورکای: طبل بزرگ.

کوری

(حامص.) نابینایی.

کوریدور

(کُ دُ) [ فر. ] (اِ.)دهلیز، سرسرا، راهرو.

کوز

(ص.) پشت دوتا، خمیده.

کوزر

(زَ) (اِ.)
۱- خوشه گندم و جو.
۲- غربیل، الک.

کوزه

(زَ یا زِ) (اِ.) ظرف دسته دار یا بی دسته سفالین. ؛در ~گذاشتن و آبش را خوردن بیهودگی چیزی را آشکارا دیدن.

کوس

(اِ.) دُهل، طبل بزرگ.

کوس

(اِ.) گوشه جامه و گلیم و پلاس که از گوشه‌ای دیگر درازتر باشد.

کوسان

(ص.) = گوسان: موسیقی دان، خنیاگر.


دیدگاهتان را بنویسید