دیوان حافظ – رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظرِ یار خاک‌سار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند

چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند

سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود
که «جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند»

غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه
که این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماند

توان‌گرا! دلِ درویشِ خود به دست آور
که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند

بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر
که «جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند»

ز مهربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ
که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند




  دیوان حافظ - اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اگر داری ای مرد فرزانه هوش
به تعمیر دل های ویرانه كوش
«صبای كاشانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کما

(کُ) [ فر. ] (اِ.) حالتی از بی هوشی که در آن بیمار برای مدتی شعور و حواس خود را از دست می‌دهد.

کمابیش

(کَ) (ق مر.) کم و بیش، اندک و بسیاری.

کماج

(کُ) (اِ.) یک نوع نان شیرینی.

کماد

(کِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- درد شکم.
۲- پارچه‌ای که گرم کنند و بر عضو دردناک نهند.

کماس

(کَ) (ص.) کم، اندک، قلیل.

کماس

(کَ یا کُ) (اِ.) کوزه سفالی دهان گشاد، کشکول.

کمال

(کَ) [ ع. ] (مص ل.) کامل شدن، تمام شدن.

کمالات

(کَ) [ ع. ] (ص.) جِ کمال ؛ فضایل.

کماله

(کُ لِ) (اِ.)
۱- کج، کژ، ابریشم کم بهاء.
۲- کج، مقابل راست.

کمان

(کَ) [ په. ] (اِ.) وسیله‌ای برای تیراندازی در قدیم. ؛ ~به زه بودن کنایه از: آماده نبرد بودن.

کمان گروهه

(کَ. گُ هِ) (اِمر.) کمانی که با آن مهره و گلوله گِلی یا سنگی می‌انداخته‌اند.

کماندار

(کَ) (ص فا.) تیرانداز.

کمانداری

(~.) (حامص.) تیراندازی.

کماندو

(کُ نُ دُ) [ فر. ] (اِ.) دسته‌ای از نظامیان که آموزش‌های ویژه دیده‌اند برای شبیخون زدن و حملات غافلگیرانه، تکاور (فره).

کمانه

(کَ نِ) (اِ.)
۱- هر چیز کمان مانند، قوس.
۲- آرشه، وسیله‌ای که با آن کمانچه و مانند آن را می‌نوازند، مضراب، زخمه.
۳- مقنی.

کمانچه

(کَ چِ) (اِمصغ.) از سازهای زهی ایرانی.

کمانچه زدن

(~. زَ دَ) (مص ل.)
۱- نواختن کمانچه.
۲- فتنه برانگیختن، آشوب کردن.

کمانچه کش

(~. کَ) (ص فا.) نوازنده کمانچه.

کمانچوله

(~. لِ) (اِمر.) جایی که در آن کمان می‌گذارند.

کمانکش

(کَ کَ) (اِمر.) تیرانداز، کماندار.


دیدگاهتان را بنویسید