دیوان حافظ – دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد

حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است
کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد






  دیوان حافظ -  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در نظر واکردنی طی شد بساط زندگی
چون شرر در نقطهٔ آغاز بود انجام ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بشکول

(بِ یا بَ) (ص.)
۱- جَلد و هوشیار.
۲- نیرومند.
۳- حریص در کارها.

بشکولیدن

(بِ دَ) (مص م.)
۱- جلدی و چابکی نمودن.
۲- حریص بودن در کارها.

بشگرد

(بِ گَ) (اِ.) = بشگر:
۱- شکار.
۲- شکارگاه.
۳- شکاری، صیاد.

بشگیر

(بَ) (اِ.) هوله، دستمال.

بشیر

(بَ) [ ع. ] (ص.)
۱- مژده رسان.
۲- نیکو - روی، خوبروی.

بشیز

(بَ) (اِ.)
۱- مطهره.
۲- ظرف آبی که از چرم ساخته باشند.

بصارت

(بَ رَ) [ ع. بصاره ] (مص ل.)
۱- بینا شدن.
۲- دقیق دیدن.
۳- روشن بینی.

بصاق

(بُ) [ ع. ] (اِ.) بزاق، آب دهان.

بصر

(بَ صَ) [ ع. ] (اِ.) دیده، چشم. ج. ابصار.

بصل

(بَ صَ) [ ع. ] (اِ.) پیاز.

بصل النخاع

(بَ صَ لُ نْ نُ) [ ع. ] (اِمر.) قسمتی از محور مغزی نخاعی که نخاع شوکی را در قسمت بالا ختم می‌کند. این قسمت کمی قطرش بیشتر از سایر قسمت‌های نخاع شوکی است، پیاز مغز، پیاز تیره مغز.

بصیر

(بَ) [ ع. ] (ص.)
۱- بیننده. ۲- دانا.
۳- روشن بین.

بصیرت

(بَ رَ) [ ع. بصیره ] (اِ.)
۱- بینش، بینایی.
۲- روشن بینی.
۳- دانایی. ج. بصایر.

بضاعت

(بِ یا بَ عَ) [ ع. بضاعه ] (اِ.)
۱- سرمایه.
۲- مال، مکنت.
۳- متاع، کالا. ج. بضایع.

بضاعت مزجات

(~ مُ) [ ع. ] (اِمر.) سرمایه کم.

بضع

(بِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- از سه تا ده، چند، اند.
۲- پاره‌ای از شب.

بضعه

(بَ عَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- گوشت پاره.
۲- فرزند، جگرگوشه.

بضغ

(بُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- کابین، مهر.
۲- جماع.
۳- طلاق.

بط

(بَ طّ) [ ع. ] (اِ.)
۱- مرغابی.
۲- صراحی شراب.

بط ء

(بُ) (مص ل.) درنگ کردن، آهستگی کردن.


دیدگاهتان را بنویسید