دیوان حافظ – دیر است که دل‌دار پیامی نفرستاد

دیر است که دل‌دار پیامی نفرستاد

دیر است که دل‌دار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران
پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد

سویِ منِ وحشی‌صفتِ عقل‌رمیده
آهو رَوشی، کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شُدنم مرغِ دل از دست
وز آن خطِ چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقیِ شِکَّر لبِ سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد





  شاهنامه فردوسی - گريختن افراسياب از رزمگاه‏‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

احتماء

(اِ تِ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- پرهیز غذایی بیمار.
۲- خودداری کردن.

احتمال

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) حمل کردن.
۲- (اِمص.) بردباری.
۳- گمان بردن، حدس زدن.

احتمالات

(~.) [ ع. ] (اِ.) شاخه‌ای از علم ریاضی که در آن احتمال وقوع پیشامدهای تصادفی بررسی می‌شود.

احتمالاً

(اِ تِ لَ) [ ع. ] (ق.) شاید.

احتواء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- گرد کردن، فراگرفتن از هر سوی.
۲- حاوی بودن، دربرداشتن.

احتکار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) انبار کردن و نگاهداشتن کالا به قصد گران فروختن.
۲- (اِمص.) انبارداری.

احتکاک

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) به هم ساییدن، به هم سودن.

احتیاج

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) نیازمند شدن، حاجتمند شدن.
۲- (اِمص.) حاجتمندی، نیازمندی.
۳- (اِ.) نیاز، حاجت.

احتیاط

( اِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- محکم کاری کردن.
۲- کاری را با حزم و هوشیاری انجام دادن.

احتیال

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) حیله کردن.
۲- ذمُه دیگری را پذیرفتن.
۳- (اِمص.) حیله - گری، چاره ساختن.

احجار

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ حجر؛ سنگ‌ها.

احد

(اَ حَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) یکی، یک.
۲- (ص.) یگانه، یکتا.
۳- یکم.
۴- یکی از نام‌های خدا.

احداب

( اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- گوژپشت گردانیدن.
۲- مهربانی کردن.

احداث

(اَ) [ ع. ] (اِ. ص.) جِ حدث.
۱- نوها، تازه‌ها، هر چیز تازه و نو پدید آمده.
۲- جوانان.
۳- نوعی حقوق دیوانی (در عهد صفویه). ؛ ~ اربعه: حدث‌های چهارگانه: قتل، ازاله بکارت، شکستن دندان و کور کردن. ~ ...

احداث

(اِ) [ ع. ] (مص م.)چیزی نو به وجود آوردن، ساختن و برقرار کردن.

احداق

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ حدقه ؛ سیاهی‌های چشم، مردمک‌های چشم.

احدالناس

(اَ حَ دُ نّ) [ ع. ] (ق.) هیچکس، حتی یک نفر.

احدب

(اَ دَ) [ ع. ] (ص.)
۱- گوژپشت. کسی که پشتش قوز و برآمدگی داشته باشد.
۲- شمشیر کج.

احدوثه

(اُ دُ ثِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- سخن شگفت.
۲- خبر و حدیث.
۳- کار نو، چیز تازه.

احدی

(اَ حَ) [ ع - فا. ] (مبهم)یک تن، هیچکس، کسی.


دیدگاهتان را بنویسید