دیوان حافظ – دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت
بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت

یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم
افکند و کُشت و عزتِ صیدِ حرم نداشت

بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار
حاشا که رسمِ لطف و طریقِ کَرَم نداشت

با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت، هیچ کَسَش محترم نداشت

ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت

هر راهرو که ره به حریمِ درش نبرد
مسکین بُرید وادی و ره در حرم نداشت

حافظ بِبَر تو گویِ فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت



  دیوان حافظ - مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یک نورد

(~. نَ وَ) (ص مر.) به یک طریق، بر یک منوال.

یک هزارم

(یِ یا یَ. هِ رُ) (عد. کسری) یک قسمت از هزار قسمت، هزار یک.

یک هشتم

(یِ یا یَ. هَ تُ) (عد. کسری) یک جزء از هشت، هشت یکم.

یک هفتادم

(یِ یا یَ. هَ دُ) (عد. کسری) یک جز از هفتاد جز، هفتاد یک.

یک هوا

(یِ یا یَ. هَ)
۱- (ص مر.) جایی که هوای آن تغییر نکند.
۲- (ق مر.) (عا.) مقدار اندک، اندازه کوچک تر: فلانی یک هوا از شما بلندتر است.

یک وجبی

(~. وَ جَ) (ص نسب.) (عا.)
۱- به قدر یک وجب.
۲- بسیار کوتاه قد.

یک ور

(~. وَ) (ق مر.) (عا.)
۱- یک سو، یک طرف.
۲- کج، متمایل.

یک وری

(~. وَ) (ص نسب.) یک طرفی، متمایل به یک جهت.

یک پهلو

(~. پَ)
۱- (ص.) (عا.) لجوج، یک دنده.
۲- (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن.

یک چند

(~. چَ) (ق.) مدتی، روزگاری.

یک کاره

(~. رِ) (ص مر.) (ق مر.)(عا.)بی - جهت، بیهوده، کار بی معنی.

یک کاسه

(~. س)(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی.

یک کلمه

(~. کَ لِ مِ) [ فا - ع. ] (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول.

یک گره

(~. گِ رِ) (ص مر.) هم پیمان، متحد.

یکان

(~.)
۱- (ق.) یک یک.
۲- (ص.) یگانه، تک، منفرد.

یکایک

(~. ~.) (ق.) یک یک، یکی پس از دیگری.

یکبار

(~.) (ق.)
۱- یک دفعه، مقابل دو بار.
۲- بی خبر، غفلتاً.

یکبار مصرف

(~. مَ رَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ویژه مصرف کردن برای یک نوبت.

یکباره

(~. رِ) (ق.)
۱- یک دفعه، یکبار.
۲- ناگهان.
۳- به کلی، تمامی، همه.

یکبارگی

(~. رِ) (حامص.)
۱- ناگهانی.
۲- همگی، همه.


دیدگاهتان را بنویسید