دیوان حافظ – دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت
بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت

یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم
افکند و کُشت و عزتِ صیدِ حرم نداشت

بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار
حاشا که رسمِ لطف و طریقِ کَرَم نداشت

با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت، هیچ کَسَش محترم نداشت

ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت

هر راهرو که ره به حریمِ درش نبرد
مسکین بُرید وادی و ره در حرم نداشت

حافظ بِبَر تو گویِ فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت



  شاهنامه فردوسی - كشته شدن تور بر دست منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

قفس تنگ فلک، جای پرافشانی نیست
یوسفی نیست در این مصر که زندانی نیست
«صائب تبربزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یغمایی

(یَ) [ تر - فا. ]
۱- (ص نسب.) منسوب به یغما.
۲- خوبرو، زیبا.

یغور

(یُ) [ تر. ] (عا.) بزرگ، درشت، بدشکل.

یفاع

(یَ) [ ع. ] (اِ.) زمین بلند، پشته.

یقطین

(یَ) [ ع. ] (اِ.) هر بوته که بر زمین پهن شود چون خربزه، کدو، خیار و جز آن.

یقظان

(یَ) [ ع. ] (ص.) بیدار، هوشیار.

یقظه

(یَ ظِ) [ ع. یقظه ] (اِمص.) بیداری، هوشیاری.

یقنعلی بقال

(یَ نَ. بَ قُ) (اِ.) کنایه از آدم فقیر و بی اهمیت و کسی است که سرش به کلاهش نیرزد و ارزش اجتماعی نداشته باشد.

یقه

(یَ قِ) [ تر. ] (اِ.) نک یخه.

یقه سفید

(~. س) [ تر - فا ] (ص مر.)
۱- (عا.) کارمند دفتری یا دارای شغلی که مستلزم آلودگی دست و لباس نیست.
۲- (عا.) کسی که دستش به دهانش می‌رسد.

یقه چرکین

(~. چِ) [ تر - فا. ] (ص مر.) (عا.) تنگدست، بیچاره.

یقین

(یَ) [ ع. ] (ص.) بدون شک، بی گمان.

یقین کردن

(یَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) باور کردن.

یقیناً

(~. نَ نْ) [ ع. ] (ق.)قطعاً، مسلماً، مطمئناً، از روی یقین.

یل

(یَ) (ص.) پهلوان، دلاور. ج. یلان.

یلامق

(یَ مِ) [ معر. ] (اِ.) جِ یلمق.

یلب

(یَ لَ) [ ع. ] (اِ.) جوشن چرمین.

یلدا

(یَ) (اِ.) این واژه سُریانی و به معنای تولد و زایش است. یعنی تولد مهر (متیرا) در شب اول زمستان که بلندترین شب سال است و ایرانیان به یُمن تولد مهر در این شب جشنی برپا می‌کنند.

یللی

(یَ لَ) (اِ.) (عا.)
۱- وقت تلف کردن، عمر را به بطالت گذراندن.
۲- بیکارگی و تنبلی و تن آسانی کردن.

یللی تللی کردن

(~. تَ لَُ. کَ دَ) (مص ل.) ولگردی و هرزه گردی کردن، عمر را به بطالت گذرانیدن.

یلمان

(یَ) (اِ.)
۱- لبه تیغ.
۲- ضرب شمشیر.


دیدگاهتان را بنویسید