دیوان حافظ – دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند


  دیوان حافظ - بود آیا که در میکده‌ها بگشایند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شد کهربا به خون جگر لعل آبدار
از می خزان چهرهٔ ما رنگ برنداشت
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کپنک

(کِ یا کَ پَ نَ) (اِ.) جامه پشمینه‌ای که درویشان در زمستان پوشند.

کپه

(کُ پِّ) (اِ.) (عا.) روی هم انباشته شده، تل شده، کبه.

کپه

(کَ پِ) (اِ.) (عا.) خواب.

کپور

(کَ) (اِ.) نوعی ماهی بزرگ.

کپوک

(کَ) چکاوک.

کپچه

(کَ چِ) (اِ.) کفچه، چمچه.

کپک

(کَ پَ) (اِ.) نک کفک.

کپک

(کَ پِ) [ روس. ] (اِ.) مسکوک خرد معمول در روسیه (دوره تزاری و شوروی).

کپکی

(کَ پِ) (ص.) نوعی دینار و تومان که در عهد مغول، تیموریان و صفویان متداول بود.

کپی

(کُ) [ فر. ] (اِ.) تصویری که از روی مدرک یا سند اصلی بگیرند، فتوکپی، روگرفت، رونوشت (فره).

کپی رایت

(~.) [ فر. ] (اِمر.) حق انحصاری پدیدآورنده اثر برای بهره برداری مادی و معنوی از اثر ادبی، هنری یا صنعتی خود، حق نشر (فره).

کپیدن

(کَ دَ) (مص ل.)
۱- خفتن، خوابیدن.
۲- ربودن، دزدیدن.

کپیه

(کُ یِ) [ فر. ] (اِ.) رونوشت.

کچ

(کُ) (اِ.) فلس ماهی.

کچل

(کَ چَ) (ص.)
۱- بی مو، طاس.
۲- کسی که سرش زخم‌های چرکی دارد.

کچلک بازی درآوردن

(کَ چَ لَ. دَ. وَ دَ) (مص ل.) (عا.) داد و فریاد راه انداختن، الم شنگه راه انداختن، بهانه جویی کردن.

کچلی

(کَ چَ) (حامص. اِمر.) مرضی است که بر اثر آن زخم‌هایی در سر پیدا شود و موی بریزد، کلی.

کچه

(کَ چِ) (اِ.)
۱- انگشتر بی نگین.
۲- چانه، زنخ.

کچول

(کَ) (اِ.) = کاچول: جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی.

کچیر

(کَ چِ) (اِ.) پیشوا، سرکرده، کچیرده هم گفته شده.


دیدگاهتان را بنویسید