دیوان حافظ – دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

دوش از جنابِ آصف، پیکِ بشارت آمد
کز حضرتِ سلیمان، عشرت اشارت آمد

خاکِ وجود ما را، از آبِ دیده گِل کن
ویران‌سرایِ دل را، گاهِ عمارت آمد

این شرحِ بی‌نهایت، کز زلفِ یار گفتند
حرفی‌ست از هزاران، کاَندر عبارت آمد

عیبم بپوش زنهار، ای خرقهٔ مِی‌آلود
کآن پاکِ پاک‌دامن، بهرِ زیارت آمد

امروز جایِ هر کس، پیدا شود ز خوبان
کآن ماهِ مجلس‌افروز، اندر صدارت آمد

بر تختِ جم که تاجش، معراجِ آسمان است
همّت نگر که موری، با آن حقارت آمد

از چشمِ شوخش ای دل! ایمانِ خود نگه دار
کآن جادویِ کمانکش، بر عزمِ غارت آمد

آلوده‌ای تو حافظ، فیضی ز شاه درخواه
کآن عنصرِ سَماحت، بهرِ طهارت آمد

دریاست مجلسِ او، دَریاب وقت و دُر یاب
هان ای زیان‌رسیده وقتِ تجارت آمد




  دیوان حافظ - ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ککه

(کَ کَ یا کِ) (اِ.) فضله، سرگین.

کی

(~.) (ادات استفهام، ق. استفهام زمان)
۱- چه وقت ¿ چه زمان ¿: کی آمد، کی رفت.
۲- چگونه، چطور.

کی

(ق. ادات استفهام، ضمیر استفهامی) که ¿ چه کس ¿

کی

(پس)
۱- گاه به کلمه‌ای ملحق شود و قید سازد: پس پسکی.
۲- گاه به اسم ملحق گردد و صفت سازد. (به معنی دارنده و صاحب): آبکی.

کی

(کَ) (اِ.) پادشاه بزرگ و قهار.

کی

(کَ یا کِ) (ص.) پاک، خالص.

کی (کَ یّ)

[ ع. ]
۱- (مص م.) داغ کردن.
۲- (اِ.) نشان سوختگی در پوست، داغ.

کی برد

(بُ) [ انگ. ] (اِ.) مجموعه‌ای از کلیدهای نمایشگر حروف الفبا و نشانه‌های دیگر که بر روی یک صفحه قرار گرفته‌اند و به رایانه متصل می‌شوند؛ از این وسیله برای ورود اطلاعات به رایانه استفاده می‌شود، صفحه کلید. (فره).

کیا

(اِ.)
۱- بزرگ، سرور.
۲- پادشاه، حاکم.
۳- مرزبان، پهلوان.

کیابیا

(اِمر.) (عا.) شکوه و جلال.

کیاخن

(کَ خَ) (اِ.) نرمی، ملایمت.

کیاده

(دِ) (ص.) رسوا، بدنام.

کیار

(اِ.) کاهلی، تنبلی.

کیارا

(کَ) (اِ.)
۱- اندوه، ملالت.
۲- خفه کردن، خفگی.

کیارنگ

(رَ) (ص مر.) پاک، پاکیزه، لطیف.

کیازند

(زَ)(ص مر.)پادشاه بزرگ و عظیم الشأن.

کیاست

(سَ) [ ع. کیاسه ] (اِمص.)
۱- زیرکی، تیزهوشی.
۲- دانایی، فراست.

کیاغ

(اِ.) گیاه، علف.

کیال

(ک یّ) [ ع. ] (ص.) پیمانه کننده، کیلی پیماینده.

کیان

(کَ) (اِ.) جِ کی ؛ پادشاهان.


دیدگاهتان را بنویسید