دیوان حافظ – دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟
که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد
پیشِ عشاقِ تو شب‌ها به غَرامت برخاست

در چمن، بادِ بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست

پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت
سروِ سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کآتش از خرقهٔ سالوس و کرامت برخاست


  دیوان حافظ - گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گوشه چشم رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب نظران می‌داری
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کابین

[ فر. ] (اِ.)
۱- اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد.
۲- هر یک از اتاق‌های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن. (فره).

کابین

(اِ.) مهر، صداق، مهریه عروس.

کابین بستن

(بَ تَ) (مص ل.) ازدواج کردن.

کابین کردن

(کَ دَ) (مص م.) عقد کردن، به نکاح درآوردن.

کابینت

(نِ) [ انگ. ] (اِ.) قفسه دردار، گنجه‌ای که دارای طبقه و در است به ویژه قفسه آشپز - خانه.

کابینه

(نِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- دفتر، اتاق کار.
۲- مجموع وزیران یک دولت.

کات

(اِ.) زاج، زاگ. ؛ ~ کبود زاج کبود، رنگ مس.

کات

[ انگ. ] (شب جم.)
۱- دستور قطع کار توسط کارگردان هنگام ضبط فیلم یا تمرین: قطع کنید (سینما).
۲- در فوتبال، تنیس، پینگ پنگ و مانند آن‌ها نوعی ضربه که به توپ حالت چرخشی می‌دهد (ورزش).

کاتابولیسم

(بُ) [ فر. ] (اِ.) فرایندهای شیمیایی تخریبی در موجودات زنده، فروگشت. (فره).

کاتالوگ

(لُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- دفترچه‌ای که طرز کار دستگاهی را نشان دهد، کارنما. (فره).
۲- فهرست، فهرست راهنمای اشیاء، بروشور، کالانما (فره).

کاتالپسی

(لِ) [ فر. ] (اِ.) فقدان ناگهانی حرکات ارادی بدون وجود یک ضایعه عضلانی. در این حالت اندام‌ها و تنه وضع خود را به یک حالت حفظ می‌کنند و حواس و اعضای حس نیز وظایف خود را انجام می‌دهند ولی ...

کاتالیزور

(زُ) [ فر. ] ماده‌ای که باعث تغییر سرعت یک فعل و انفعال شیمیایی می‌شود بدون آن که مستقیماً در آن فعل و انفعال وارد شود، کاتالیزگر، آسان گر.

کاتب

(تِ) [ ع. ] (اِفا.) نویسنده.

کاتد

(تُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- قطب منفی لامپ الکترونی که بر اثر گرما الکترون گسیل می‌کند.
۲- پایانه یا الکترود منفی.

کاتر

(تِ) [ انگ. ] (اِ.) تیغ دسته دار بسیار تیز.

کاتم

(تِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- پنهان کننده، پوشنده.
۲- سرپوش، رازدار.
۳- نهفته، مستور.

کاتوره

(رِ) (ص.) سرگشته، سرگردان، شیفته - سار.

کاتوزی

(تُ) (ص. اِ.)زاهد، عابد. ج. کاتوزیان.

کاتولیک

(تُ) [ فر. ] (اِ.) دارای مذهب کاتولیک، کسانی از پیروان مسیح که به پاپ عقیده دارند و از او اطاعت می‌کنند.

کاتیوشا

[ روس. ] (اِ.) نوعی موشک زمین به هوا.


دیدگاهتان را بنویسید