دیوان حافظ – دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را

دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را

دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی‌شکستگانیم ای بادِ شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را

ده‌روزه مِهرِ گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقهٔ گل‌ و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُّکارا

ای صاحب کرامت شُکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویشِ بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیرِ این دو حرف است
با دوستان مُرُوت با دشمنان مُدارا

در کویِ نیک‌نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ‌وَش که صوفی اُم‌ُّالخَبائِثَش خواند
اَشهیٰ لَنا و اَحلیٰ مِن قُبلَةِ العَذارا

هنگامِ تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیایِ هستی قارون کُنَد گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگِ خارا

آیینهٔ سِکَندر جامِ می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوالِ مُلکِ دارا

خوبان پارسی‌گو بخشندگانِ عمرند
ساقی بده بشارت رندانِ پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی‌ْآلود
ای شیخِ پاک‌دامن معذور دار ما را


  دیوان حافظ - بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کمان ابروی جانان نمی‌پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می‌آید بدین بازوی بی زورش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اتکال

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- توکل کردن.
۲- کار خود را به دیگری واگذاشتن و به او اعتماد کردن.
۳- تسلیم شدن. ؛ ~ به خدا توکل کردن به خدا.

اتیان

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) آوردن.
۲- مانند و نظیر چیزی را آوردن.
۳- (مص ل.) انجام دادن.
۴- آمدن.

اتیلن

(اِ لِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ، کم رایحه و آن را به وسیله اخراج آب از الکل به وسیله اسید سولفوریک به دست می‌آورند و آن در ترکیب گاز روشنایی داخل است. نشانه آن در شیمی ...

اتینا

(اَ تَ یا تِ) (اِ.)
۱- حشرات کوچک.
۲- کنایه از: آدم فرومایه.
۳- خرج بیهوده.

اتیکت

(اِ کِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- برچسب.
۲- رسوم، تشریفات.

اثأب

(اَ ءَ) [ ع. ] (اِ.) = ثأب: درختی است که از چوب آن مسواک سازند.

اثاث

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جنس، کالا.

اثاثیه

(اَ یِ) [ ع. ] (اِ.) صورت غلط ولی مصطلح اثاثه.

اثاره

(اِ رِ) (مص م.)
۱- انتقام.
۲- برانگیختن.

اثافی

(اَ) [ ع. ] (اِ.) ج. اثفیّه.
۱- پایه دیگدان، اجاق.
۲- نام چند ستاره‌است مقابل رأس - القدر، شلیاق.
۳- سه سنگ زیر دیگ.
۴- جماعت.

اثبات

( اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- ثابت گردانیدن.
۲- نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه.

اثبات

( اَ) [ ع. ] (ص.) جِ ثَبَت ؛ معتمدان.

اثر

(اَ ثَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - نشان و علامت باقی - مانده از هر چیز.
۲- جای پا، نشان قدم.
۳- حدیث، روایت.
۴- داغ.
۵- تأثیر.
۶- تألیف، تصنیف.
۷- یادبود.

اثرطراز

(~. طَ) [ ع - فا. ] (اِفا.)
۱- مورخ.
۲- نویسنده.

اثرم

(اَ رَ) [ ع. ] (ص.) کسی که دندان پیشین وی افتاده باشد.

اثفیه

(اِ یا اُ یِ) [ ع. اثفیه ] (اِ.) دیگ پایه سنگین، سنگی که زیر دیگ نهند.

اثقال

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ثَقَل، ثِقل.
۱- بارهای گران، گران بها، اسباب.
۲- اشیاء نفیس، چیزهای گرانبها.
۳- رخت‌های مسافر.

اثقال

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.)گرانبار کردن.
۲- (مص ل.) گرانبار شدن.

اثلم

(اَ لَ) [ ع. ] (ص.) رخنه دار، رخنه یافته.

اثم

( اِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- گناه، خطا.
۲- کاری که کردن آن روا نباشد.


دیدگاهتان را بنویسید