دیوان حافظ – دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد

دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد

دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد

سرِ ما فرونیآید به کمانِ ابروی کَس
که درون گوشه‌گیران، ز جهان فَراغ دارد

ز بنفشه تاب دارم که ز زلفِ او زند دم
تو سیاهِ کم‌بها بین، که چه در دِماغ دارد‌!

به چمن خرام و بنگر برِ تختِ گل که لاله
به ندیمِ شاه مانَد که به کف ایاغ دارد

شبِ ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟
مگر آن که شمعِ روی‌ات به رَهَم چراغ دارد

من و شمعِ صبح‌گاهی سِزَد ار به هم بِگرییم
که بسوختیم و از ما بتِ ما فراغ دارد

سِزَدم چو ابرِ بهمن که بر این چمن بِگریَم
طرب آشیانِ بلبل، بنگر که زاغ دارد

سرِ درسِ عشق دارد دلِ دردمند حافظ
که نه خاطرِ تماشا نه هوای باغ دارد








  دیوان حافظ - در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام
و از خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اپیلاسیون

(اِ یُ) [ فر. ] (اِمص.) عمل کندن یا از بین بردن موهای دست، پا و جز آن‌ها به وسیله بند، موم و یا وسایل دیگر.

اپیون

( اَ) [ یو. ] (اِ.) افیون، بنگ.

اپیکوریسم

(اِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- مکتب فلسفی منسوب به اپیکور فیلسوف یونانی.
۲- مکتبی که هدف زندگی را درک لذات جسمانی و خوش باشی می‌داند.

اچه

(اَ چِ) [ تر. ] (اِ.) برادر بزرگ.

اژخ

(اَ ژَ) (اِ.) نک زگیل.

اژدر

(اَ دَ) (اِ.)
۱- ابزاری جنگی که با آن کشتی را غرق کنند.
۲- اژدها.

اژدرافکن

(~. اَ کَ) (ص فا. اِمر.) کشتی بخاری کوچک و دراز و بسیار سریع که اژدر به سوی کشتی‌های دشمن می‌افکند.

اژدها

(اَ دَ) [ اَوِس. ] (اِمر.)=اژدرها. اژدر: ماری است افسانه‌ای با جثه‌ای بزرگ که بال‌ها و چنگ‌های قوی دارد و از دهانش آتش بیرون می‌جهد.

اژدهاک

(اَ دَ) [ اوس. ] (اِمر.)
۱- اژدها.
۲- ضحاک.

اژدهای فلک

(اَ دَ یِ فَ لَ) (اِمر.) تِنّین، نام یکی از صورت‌های فلک شمالی.

اژغ

( اَ ) [ په. ] (اِ.) نک اَزغ.

اژنگ

(اَ ژَ) (اِ.) نک آژنگ.

اژکان

( اَ ) (ص.)تنبل، کاهل. اژکهان و اژکهن و اژهان و اژهن نیز گویند.

اژیر

( اَ ) (ص.) هوشمند، زیرک، آژیر.

اکابر

(اَ بِ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ اکبر؛ بزرگان.

اکاذیب

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اکذوبه ؛ دروغ‌ها، سخنان واهی.

اکاسره

(اَ س ِ رِ) [ ع. اکاسره ] (اِ.) جِ کسری ؛ لقب پادشاهان ساسانی.

اکال

(اَ کّ) [ ع. ] (ص.)
۱- پرخور، بسیار - خور.
۲- کنایه از: هوی و هوس.

اکالیپتوس

(اُ) [ لا. ] (اِ.) درختی از تیره موردی‌ها، همیشه سبز با برگ‌های دراز و نوک تیز مانند بید. جوشانده برگ‌های تازه یا خشک آن برای بیماری‌های تنفسی و انفلوانزا مفید است.

اکبر

(اَ بَ) [ ع. ] (ص تف.)
۱- بزرگتر،
۲- پیرتر. ج. اکابر.


دیدگاهتان را بنویسید