دیوان حافظ – دل سراپرده محبت اوست

دل سراپرده محبت اوست

دل سراپردهٔ محبتِ اوست
دیده آیینه‌دارِ طلعت اوست

من که سر در نیاورم به دو کون
گردنم زیرِ بارِ منتِ اوست

تو و طوبی و ما و قامتِ یار
فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست

گر من آلوده‌دامنم چه عجب
همه عالم گواهِ عصمتِ اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده‌دارِ حریمِ حُرمتِ اوست

بی خیالش مباد منظرِ چشم
زآن که این گوشه جایِ خلوتِ اوست

هر گلِ نو که شد چمن‌آرای
زَ اثر رنگ و بویِ صحبتِ اوست

دورِ مجنون گذشت و نوبتِ ماست
هر کسی پنج روز، نوبتِ اوست

مُلکَتِ عاشقیّ و گنجِ طرب
هر چه دارم ز یُمنِ همتِ اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک؟
غرض اندر میان سلامتِ اوست

فقرِ ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینهٔ محبتِ اوست





  دیوان حافظ - حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نیم چون خاکیان آلوده گرد کدورتها
صفای چشمه نهتاب دارد جان پاک من
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کنگره

(کُ گِ رِ) (اِ.) شرفه، دندانه، دندانه‌های بالای دیوارها و بلندی‌های هرچیزی.

کنگره

(کُ گْ یا گِ رِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- مجلسی متشکل از نمایندگان چند دولت یا عده‌ای دانشمند برای بحث و گفتگو، همایش (فره).
۲- مجلس قانون گذاری ایالات متحده امریکا.

کنگره دار

(~.) (ص مر.) دندانه دار.

کنیاک

(کُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی مشروب الکلی گران قیمت.

کنیت

(کُ یَ) [ ع. کنیه ] (اِ.) نک کنیه، لقب.

کنیتکس

(کِ تِ) (اِ.) نام تجاری ماده‌ای مرکب از پودر خاک سنگ، سیمان سفید و مواد ضد رطوبت و چند ماده دیگر در رنگ‌های مختلف که برای زیباسازی نما با پمپ روی آن پاشید می‌شود.

کنیز

(کَ) (اِ.) برده زن، خدمتکار زن.

کنیزک

(کَ زَ) (اِمصغ.)
۱- دخترک.
۲- پرستار زن خرد.
۳- دخترک یا زنکی که بَرده باشد.

کنیس

(کَ) [ معر. ] (اِ.) معبد یهود.

کنیسه

(کَ سَ یا سِ) [ معر. کنیسه ] (اِ.) پرستشگاه یهودان.

کنیف

(کَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پوشش، پرده.
۲- سپر.
۳- مستراح.

کنیه

(کُ یَ یا یِ) [ ع. کنیت ] (اِ.) لقب، بَرنام.

که

(کَ) (اِ.) مخفف کاه.

که

(کُ) (اِمصغ.) مخفف کوه.

که

(~.)
۱- (موصول) کلمه‌ای که دو قسمت جمله را به یکدیگر پیوند می‌دهد.
۲- (ادات استفهام) چه کسی ¿ کی ¿

که

(کِ) (ص.) کوچک، خرد.

کها

(کَ) (ص.) خجل، شرمنده.

کهانت

(کِ نَ) [ ع. کهانه ] (اِمص.) فالگویی، ستاره شناسی.

کهبد

(کَ بَ یا بُ) (اِمر.) خزانه دار، صراف.

کهبد

(کُ بُ) (ص.) زاهد، گوشه نشین، عابد.


دیدگاهتان را بنویسید