دیوان حافظ – دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من بُرد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهاییَم در قصدِ جان بود
خیالش لطف‌هایِ بی‌کران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد

که را گویم که با این دردِ جان‌سوز؟
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت، وقت است
که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت؟
که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد

عدو با جانِ حافظ آن نکردی
که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد





  شاهنامه فردوسی - آگاه شدن سلم و تور از منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما می‌رسد زمان وصال
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آلر

(لَ) (اِ.) سرین، کفل.

آلرژی

(لِ) [ یو. ] (اِ.) حساسیت، نسبت به چیزی حساسیت داشتن که باعث بروز علایمی چون عطسه، تنگی نفس، کهیر حتی شوک می‌شود.

آلست

(لَ) (اِ.) = آلسن: نک آلر.

آلش

(لِ) (اِ.) راش.

آلغ

(لُ) (اِ.) نک آله.

آلغده

(لُ دِ) (ص.) نک آرغده.

آلفا

[ یو. ] (اِ.) نخستین حرف از الفبای یونانی.

آلفا

[ فر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره غلات که دایمی است و در شمال آفریقا و جنوب اسپانیا فراوان است. الیاف این گیاه در کاغذسازی و ساختن طناب به کار می‌رود؛ جلفا، الفا، جلز، علف کاغذ، پیرز، علف پیرز ...

آلفتن

(لُ تَ)
۱- (مص م.) آشفتن، پریشان ساختن.
۲- (مص ل.) شوریده شدن، پریشان شدن.

آلفته

(لُ تِ) (ص مف.) آشفته، پریشان.

آلنگ

(لَ) (اِ.)
۱- خندق.
۲- دیواری که بر گِرد سپاه برای محافظت درست کنند. مورچال، سنگر.

آله

(لُ) (اِ.)
۱- عقاب، شاهین. آلوه و آلغ نیز گویند.

آله کلو

(لِ یا لَ کُ) (اِمر.) حشره‌ای از راسته قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است ؛ زراریح، آلاکلنگ، اللهکلنگ نیز گفته می‌شود.

آلهه

(لِ هِ) [ ع. ] (اِ.) جِ اِله ؛ خدایان، معبودان.

آلو

[ په. ] (اِ.) درختی از تیره گل سرخیان از دسته بادامی‌ها و دارای انواع متعدد از قبیل: آلو زرد، آلو سیاه، آلو قیصی و غیره.

آلوئک

(ئ َ) (اِ.) سنگ‌های آهکی کوچکی که داخل سفال یا آجر پخته باشد. آلودک هم گویند.

آلودن

(دَ) [ په. ]
۱- (مص م.) آغشته کردن، آلوده کردن.
۲- (مص ل.) کثیف شدن.

آلوده

(دِ) (ص مف.)
۱- مالیده به چیزی، آغشته.
۲- آغشته شده، کثیف.

آلودگی

(دِ) (حامص.)
۱- ناپاکی، آلایش، لکه.
۲- عادت به اعمال زشت.
۳- گناه، فسق.

آلوسن

(سَ) [ یو. ] (اِ.) = آلسن: قسمی زردآلوی لطیف.


دیدگاهتان را بنویسید