دیوان حافظ – دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من بُرد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهاییَم در قصدِ جان بود
خیالش لطف‌هایِ بی‌کران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد

که را گویم که با این دردِ جان‌سوز؟
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت، وقت است
که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت؟
که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد

عدو با جانِ حافظ آن نکردی
که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد





  شاهنامه فردوسی - پيروز نامه منوچهر نزد فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گوژپشت

(~. پُ) (ص.) کسی که پشتش قوز و برآمدگی دارد.

گوگ

(اِ.) تکمه گریبان، گوی گریبان. گوگه و گوک و گوکه و قوقه نیز گویند.

گوگار

(اِ.) جعل، سرگین غلطان.

گوگال

(اِ.) جعل، سرگین غلطان.

گوگرد

(گِ) [ په. ] (اِ.) عنصری با علامت شیمیایی S، جامد و زردرنگ و قابل اشتعال، معادن آن بیشتر نزدیک کوه‌های آتشفشان است، در صنعت کبریت سازی مصرف زیاد دارد.

گوی

(اِ.)
۱- جسمی که فاصله همه نقطه‌های سطح آن تا مرکزش برابر است، کره.
۲- توپی که از یک ماده سخت و تو پر است و در برخی از بازی‌ها به کار می‌رود.

گوی بردن

(بُ دَ) (مص ل.) پیش افتادن.

گوی در افکندن

(دَ. اَ کَ دَ) (مص ل.) به مبارزه طلبیدن.

گویا

(ص فا.) گوینده، سخن گو.

گویا

(ق.) واژه‌ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل: گویا او ایرانی است.

گویر

(گَ) (ص.) پاکار، پیشکار.

گویس

(گَ) (اِ.)۱ - ظروف شیر و ماست و دوغ.
۲- چوبی که بدان دوغ را جهت برآوردن مسکه زنند، شیرزنه.

گویش

(یِ) (اِمص.) گفتن، گفتار.

گوینده

(یَ دِ) (اِفا.)
۱- سخنگو.
۲- آن که شغلش در رادیو و تلویزیون گویندگی است.

گویندگی

(یَ دِ) (حامص.)
۱- سخن گویی، نطق.
۲- خوانندگی (آواز)، قوالی.

گویی

(ق.) قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری.

گپ

(گَ) (اِ.) سخن، حرف، گفتگوی دوستانه.

گپ

(~.) (ص.) گنده و ستبر، کلان.

گپ

(گُ) (اِ.) گونه.

گپ زدن

(گَ. زَ دَ) (مص ل.) سخن گفتن، حرف زدن.


دیدگاهتان را بنویسید