دیوان حافظ – دلی که غیب نمای است و جام جم دارد

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد

دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟

به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل
به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد

نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان
غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد

رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست
نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد

زر از بهایِ می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقلِ کل به صدت عیب متّهم دارد

ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصّه مخوان
کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟

دلم که لافِ تَجَرُّد زدی، کنون صد شغل
به بویِ زلفِ تو با بادِ صبحدم دارد

مرادِ دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری
که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد؟

ز جِیبِ خرقهٔ حافظ چه طَرف بِتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صَنم دارد








  دیوان حافظ - نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کارم ز غمت به جان رسیدست
فریاد بر آسمان رسیدست
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اوتاد

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ وتد.
۱- میخ‌ها.
۲- بزرگان طریقت.

اوثان

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ وثن ؛ بت‌ها.

اوج

( اَ ) [ معر. ] (اِ.)
۱- بلندی.
۲- طرف بالای هر چیز.
۳- بالاترین درجه ستاره.
۴- بلندترین حد آواز.

اوجا

(اِ.) = اوجه: نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمت‌های کم ارتفاع جنگل‌های شمالی ایران می‌رویند؛ وجه، لی وله، لو نیز گویند.

اوجاع

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ وجع ؛ دردها.

اوجب

(اَ یا اُ جَ) [ ع. ] (ص تف.)واجب تر، بایسته تر.

اوحال

( اُ ) [ ع. ] (اِ.) ج وَحَل ؛ گل چسبنده و رقیق که پا در آن گیر کند و بماند.

اوحد

(اُ یا اَ حَ) [ ع. ] (ص تف.)یگانه، تنها، بی همتا.

اوداج

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ودج ؛ شاهرگ‌ها.

اودر

(اَ دَ) (اِ.) برادر پدر، عمو.

اودیولوژی

(اُ یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مطالعه اختلالات شنوایی از راه شناسایی سنجش کاستی عمکرد شنوایی و توان بخشی آن، شنوایی شناسی. (فره).

اودیومتری

(اُ یُ مِ) [ فر. ] (اِ.) اندازه گیری میزان شنوایی با استفاده از دستگاه شنوایی - سنجی، شنوایی سنجی.(فره).

اوراد

(اُ یا اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ورد؛ دعاها.

اوراق

(اَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ ورق ؛ برگ‌ها، برگه‌ها.
۲- (عا.) کهنه، فرسوده.
۳- پریشان احوال، آشفته. ؛~ بهادار برگ‌های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده‌است. ؛~ ِ قرضه برگه‌های ...

اوراق چی

(~.) [ ع - تر. ] (ص. اِ.) کسی که اجزای دستگاه یا ماشینی معمولاً فرسوده را از هم باز می‌کند و قطعه کارآمد آن را جداگانه می‌فروشد.

اوراق کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) (عا.)
۱- ورق ورق کردن، اجزای چیزی را از هم جدا کردن.
۲- با ضربه از پای درآوردن، ناقص کردن.
۳- روحاً و جسماً ذلیل و ناتوان کردن.

اورامن

(اَ مَ) (اِ.) = اورامنان. اورامه: یکی از آهنگ‌های موسیقی قدیم که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه‌های محلی «فهلویات» می‌خواندند. اورامنان و اورامه هم گویند.

اورانوس

(اُ) [ فر. ] (اِ.) اصل واژه لاتینی است.
۱- هفتمین سیاره از لحاظ بعُد فاصله نسبت به خورشید.
۲- رب النوع آسمان.

اورانیوم

( اُ ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است گرانبها به رنگ خاکستری دارای تشعشعات رادیواکتیو که در طبیعت به صورت مرکب وجود دارد.

اوربیتال

(اُ) [ فر. ] (اِ.) = اربیتال: تابعی موجی برای توصیف حالت انرژی مجاز الکترون در یک اتم یا مولکول.


دیدگاهتان را بنویسید