دیوان حافظ – دلم جز مهر مه‌رویان طریقی بر نمی‌گیرد

دلم جز مهر مه‌رویان طریقی بر نمی‌گیرد

دلم جز مِهرِ مَه‌رویان، طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش، ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحت‌گو، حدیثِ ساغر و مِی گو
که نقشی در خیالِ ما، از این خوش‌تر نمی‌گیرد

بیا ای ساقی گُل‌رُخ‌، بیاور بادهٔ رنگین
که فکری در درونِ ما، از این بهتر نمی‌گیرد

صُراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب‌! گر آتشِ این زَرْق در دفتر نمی‌گیرد

من این دَلقِ مُرَقَّع را، بخواهم سوختن روزی
که پیرِ مِی فروشانش‌، به جامی بر نمی‌گیرد

از آن رو هست یاران را، صفا‌ها با مِی لَعلَش
که غیر از راستی نقشی، در آن جوهر نمی‌گیرد

سر و چَشمی چُنین دلکَش، تو گویی چشم از او بردوز؟
برو کاین وعظ بی‌معنی‌، مرا در سر نمی‌گیرد

نصیحتگو‌‌یِ رندان را، که با حکمِ قضا جنگ است
دلش بس تنگ می‌بینم، مگر ساغر نمی‌گیرد

میانِ گریه می‌خندم‌، که چون شمع اندر این مجلس
زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی‌گیرد

چه خوش صیدِ دلم کردی، بنازم چَشمِ مستت را
که کَس مُرغانِ وحشی را، از این خوش‌تر نمی‌گیرد

سخن در احتیاجِ ما و اِسْتِغنا‌یِ معشوق است
چه سود افسونگر‌ی ای دل؟ که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی، به دست آرَم سِکَنْدَر‌وار
اگر می‌گیرد این آتش زمانی‌، ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای مُنْعِم‌، که درویشِ سرِ کویت
دری دیگر نمی‌داند، رهی دیگر نمی‌گیرد

بدین شعرِ ترِ شیرین‌، ز شاهنشَه عجب دارم
که سر تا پایِ حافظ را، چرا در زر نمی‌گیرد







  دیوان حافظ - نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
ای که منع گریه بی اختیارم می کنی
«وحشی بافقی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پرار

(پِ) (ق.) نک پیرار.

پرازده

(پَ دَ یا دِ) [ معر. ] (اِ.) = فرزدق:
۱- گلوله‌ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه.
۲- تکه اضافی که از گلوله خمیر می‌گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد.
۳- آرد خشکی که ...

پراشیدن

(پَ دَ) (مص م.) پریشیدن.

پراشیده

(پَ دِ) (ص مف.)
۱- پریشان، پراکنده.
۲- برباد داده.
۳- بی خود گردیده.

پرافشاندن

(پَ. اَ دَ) (مص ل.) ترک کردن کاری به سبب ناتوانی از انجام آن.

پرافکندن

(~. اَ کَ دَ)(مص ل.)کنایه از: اظهار ناتوانی کردن.

پرافکنده

(~. اَ کَ دِ) (ص مف.) کنایه از: عاجز، ناتوان.

پرالک

(پَ لَ)
۱- (اِ.) فولاد جوهردار.
۲- تیغ و شمشیر جوهردار.

پرانتز

(پَ تِ) [ فر. ] (اِ.) نشانه‌ای است قوسی شکل () که برای نوشتن جمله معترضه و مانند آن به کار رود، هلال، قوس، کمان. (فره).

پرانداختن

(پَ. اَ تَ) (مص ل.) کنایه از: نشاط کردن.

پراندن

(پَ دَ) (مص م.)
۱- پرواز دادن.
۲- پرتاب کردن، افکندن.

پراندیشه شدن

(پُ. اَ ش ِ. شُ دَ) (مص ل.) اندیشناک شدن.

پراکوه

(پَ) (اِمر.) = براکوه: آن جای از کوه که عمیق است و آب به سوی آن سرازیر شود.

پراگماتیسم

(پِ) [ فر. ] (اِ.) فلسفه عملی، اصالت عمل، عمل گرایی.

پراگندن

(پَ گَ دَ) [ په. ] (مص م.)
۱- پاشیدن، پریشان کردن.
۲- پخش کردن.
۳- مشهور کردن.
۴- به هر سوی فرستادن.

پراگنده

(پَ گَ دِ) (ص مف.)
۱- غمگین، پریشان.
۲- تلف شده.
۳- گوناگون، متفرق.
۴- شیفته، شوریده.
۵- مشهور، معروف.

پراگنده دل

(~. دِ) (ص مر.) آن که دلی پراکنده دارد، پریشان خاطر، بی آرام.

پراگنده شدن

(~. شُ دَ)(مص ل.)
۱- پخش شدن، پاشیده شدن.
۲- متلاشی شدن.
۳- آواره شدن.
۴- نامنظم شدن.

پراگندگی

(پَ گَ دِ)(حامص.) پریشانی، تفرقه.

پراگنیدن

(پَ گَ دَ) (مص م.)
۱- گستردن، پخش شدن.
۲- سرپیچی کردن.


دیدگاهتان را بنویسید