دیوان حافظ – دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد

یا بختِ من طریقِ مروت فروگذاشت
یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغِ دلِ بی‌قرارِ من
سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من
کاری که کرد دیدهٔ من، بی‌نظر نکرد

من ایستاده تا کُنَمَش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد




  دیوان حافظ - چو بشنوی سخن اهل دل، مگو که خطاست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو
منه ز دست پیاله چه می‌کنی هی هی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کیسه کش

(~. کِ) (اِ.) کارگری که در حمام‌های همگانی تن مشتریان را شستشو می‌دهند.

کیش

[ په. ] (اِ.) دین، مذهب، آیین.

کیش

(اِ.)
۱- پر مرغ (مطلقاً).
۲- پری که بر تیر نصب می‌کردند (خصوصاً) تیر چارکیش: تیر چهار پر.

کیش

(اِ.) جعبه، تیردان.

کیش

(اِ.) نوعی پارچه که از کتان بافند.

کیش

(اِ.)
۱- حرکتی در بازی شطرنج که باعث تهدید شاه شده و شاه ناگزیر به تغییر خانه خود می‌شود.
۲- کلمه‌ای برای راندن پرندگان.

کیغ

(کِ) (اِ.) چرک‌های گوشه چشم.

کیف

(کِ یا کَ یْ) [ ع. ] (از ادات استفهام) چگونه ¿

کیف

(~.) (اِ.)
۱- شادی، مسرت.
۲- خوشی، لذت عمیق.
۳- خوش گذرانی، عیش. ؛ ~ کسی کوک بودن احساس نشاط و خوشی کردن.

کیف

(اِ.) وسیله‌ای کیسه مانند که در آن اشیاء را می‌گذارند و حمل می‌کنند و انواع مختلف دارد.

کیف کردن

(کِ. کَ دَ) (مص ل.) لذُت بردن.

کیفر

(کِ یا کَ یْ فَ) (اِ.) جزا، پاداش، مکافات نیکی و بدی.

کیفرخواست

(~. خا) (اِمر.) ادعانامه دادستان (مدعی العموم).

کیفری

(~.) (ص.) جزایی.

کیفور

(کِ یْ) (ص مر.) (عا.) شاد، مسرور.

کیفی

(کِ یا کَ) (ص.)
۱- دارای شکل کیف.
۲- قابل گذاشتن در کیف.

کیفیت

(کِ یا کَ فِ یَّ) [ ع. کیفیه ] (مص جع.) صفت، چگونگی.

کیل

(ص.)
۱- خمیده، کج.
۲- آرزومند.

کیل

(کَ) [ ع. ] (اِ.) پیمانه. ج. اکیال.

کیل

(اِ)
۱- نمد.
۲- پوست بز.


دیدگاهتان را بنویسید