دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  دیوان حافظ - زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت
ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیش نماز

(نَ) (اِمر.) امام جماعت.

پیش نهاد

(نَ یا نِ) (اِمر.) اندیشه یا طرحی که کسی مطرح می‌کند تا دیگران نیک یا بد بودنش را تأیید کنند.

پیش نویس

(نِ)(اِمر.)نوشته‌ای که هنوز پاک - نویس نشده و پس از حک و اصلاح، پاک - نویس می‌شود.

پیش پا افتاده

(ش ِ اُ دِ)(ص مف.)بی قدر، ناچیز.

پیش پرداخت

(پَ) (اِمر.) پولی که پیش از موعد مقرر به کارگران و حقوق بگیران پرداخت شود، مساعده.

پیش پرده

(پَ دِ) (اِ.) فیلم کوتاهی که دربردارنده منتخبی از نماهای حساس و جذاب فیلم اصلی باشد و نمایش فیلم اصلی را در آینده‌ای نزدیک نوید دهد.

پیش پیش

(ق مر.) جلو جلو، پیشاپیش.

پیش کردن

(کَ دَ) (مص م.) فرستادن، از پیش فرستادن.

پیش کسوت

(کِ وَ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- مقدم، پیشگام، پیشرو، پیش قدم.
۲- یکی از مدارج طریقت، آن که درجه پیش کسوتی دارد.
۳- قدیم ترین و بزرگ ترین پهلوان یک زورخانه که حق تقدم در پهلوانی دارد.

پیش کسوتی

(~.) [ فا - ع. ] (حامص.)۱ - مقامی بالاتر از مرید و فروتر از شیخ.
۲- در ورزش، کسی که بر دیگران سابقه بیشتری در آن ورزش دارد.

پیش کشیدن

(کِ دَ) (مص م.) مطرح کردن، عنوان کردن.

پیش گیری

(حامص.)
۱- جلوگیری کردن.
۲- پیش از بروز بیماری اقدام کردن.

پیشاب

(اِمر.) شاش، بول.

پیشادست

(دَ) (اِمر.)
۱- دستمزد پیش از انجام کار.
۲- معامله نقد.

پیشان

(پِ) (اِ.)
۱- پیشِپیش را گویند که از آن پیشتر چیزی نباشد، ازل.
۲- لیاقت و شایستگی.

پیشانی

(اِ.)
۱- جبین، جلوی سر بین ابرو و موی سر.
۲- بخت، اقبال.

پیشانی بلند

(بُ لَ) (ص مر.) خوش اقبال، نیک اختر.

پیشانی سودن

(دَ) (مص ل.) کرنش کردن.

پیشانی نهادن

(نَ دَ) (مص ل.) تواضع کردن، سر فرود آوردن.

پیشاهنگ

(هَ) (ص مر.) پیشرو. طلایه دار.


دیدگاهتان را بنویسید