دیوان حافظ –  در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

 در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد




  دیوان حافظ - کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر چند کزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دفتر معین

[ ع. ] (~ مُ) (اِمر.) از دفترهای تجارتی که در آن حساب‌ها به طور تفکیک در صفحه‌های جداگانه ثبت و نگه داری می‌شود.

دفتر کل

(~ کُ) (اِمر.) دفتری که هر مؤسسه بازرگانی باید آن را نگه داری و هر هفته لااقل یک بار داد و ستدش را با تفکیک موضوع در آن ثبت کند.

دفترخانه

(~. نِ) [ معر. ] (اِمر.)اداره‌ای وابسته به اداره ثبت که در آن اسناد انواع معاملات یا ازدواج وطلاق را ثبت کنند، دفتر اسناد رسمی، محضر.

دفتردار

(~.) [ ع - فا. ] (اِ.)
۱- کسی که مسئول نوشتن و تنظیم و نگه داری دفترهای یک مؤسسه‌است.
۲- مدیر یا صاحب دفترخانه.

دفترچه

(~. چِ) (اِمصغ.) دفتر کوچک. ؛ ~ پس انداز دفترچه‌ای که بانک یا مؤسسه مالی به هر دارنده حساب پس انداز می‌دهد و در آن مبلغ موجودی و دریافتی یا پرداختی را ثبت می‌کند.

دفتریار

(~.) (اِمر) یکی از کارمندان دفتر - خانه (دفتر اسناد رسمی) که سمت معاونت دفترخانه را دارد.

دفته

(دَ تِ) (اِ.) آلتی فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان پارچه هنگام بافتن پارچه آن را در دست گیرند و روی پود را می‌کوبند تا آن چه بافته شده جابه جا و محکم شود.

دفزک

(دَ زَ) (ص.)
۱- گنده، ستبر.
۲- فربه.

دفع

(دَ) [ ع. ] (مص م.)۱ - پس زدن.۲ - دور کردن.

دفعتاً

(دَ عَ تَ نْ) [ ع. دفعه ] (ق.) ناگهان، یکباره.

دفعه

(دَ عِ) [ ع. دفعه ] (ق.) بار، نوبت، مرحله.

دفق

(دَ) [ ع. ] (مص م.) ریختن، ریزانیدن.

دفن

(دَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- به خاک سپردن مرده.
۲- پنهان کردن.

دفنوک

(دَ) (اِ.) غاشیه، زین پوش.

دفیله

(دِ) [ فر. ] (اِ.) رژه.

دفین

(دَ) [ ع. ] (ص مف.) پنهان شده در زیر خاک، مدفون.

دفینه

(دَ نِ) [ ع. دفینه ] (اِ.) گنج یا پولی که در زمین دفن کرده باشند. ج. دفاین.

دق

(دِ ق یا قّ) [ ع. ] (ص.)
۱- باریک.
۲- اندک، کم.

دق

(دَ) (اِ.) = دک: خواستن، سؤال کردن، گدایی کردن.

دق

(دَ قّ) [ ع. ] (مص م.) کوبیدن، کوفتن.


دیدگاهتان را بنویسید