دیوان حافظ –  در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

 در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد




  شاهنامه فردوسی - رسيدن سهراب به دژ سپيد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم
که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

توشکان

(اِ.) گلخن، آتشدان گرمابه.

توشی

(اِ.) مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد.

توشیح

(تُ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آراستن، زینت دادن.
۲- نوشته‌ای را به مهر و امضای خود آراستن.
۳- گفتن شعری که وقتی حروف اول هر بیت یا مصراع را جمع و ترکیب کنند اسم شخص یا اسم چیزی به دست آید.

توشیم

(تُ) [ ع. ] (مص م.) خال کوبیدن.

توصل

(تَ وَ صُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- رسیدن، پیوستن.
۲- به چیزی دست یافتن.

توصیف

(تُ) [ ع. ] (مص م.)
۱- وصف کردن.
۲- ستودن.

توصیه

(تُ یِ) [ ع. توصیه ] (مص م.)
۱- سفارش کردن.
۲- اندرز دادن.

توضؤ

(تَ وَ ضُّ) [ ع. ] (مص ل.) وضو گرفتن.

توضیح

(تُ) [ ع. ] (مص م.)
۱- روشن کردن، آشکار ساختن.
۲- شرح دادن. ؛~المسائل کتاب یا کتابچه‌ای که مجتهدان درباره مسائل شرعی و فقهی می‌نویسند.

توطئه

(تُ طِ ئِ) [ ع. توطئه ] (مص م.)
۱- آماده کردن.
۲- مقدمه چیدن برای انجام کاری، زمینه سازی.

توطن

(تَ وَ طُّ) [ ع. ] (مص ل.) وطن گزیدن، جای گزیدن.

توطین

(تَ یا تُ) [ ع. ] (مص م.) دل بستن، دل نهادن.

توعد

(تَ وَ عُّ) [ ع. ] (مص م.) ترساندن.

توعل

(تَ وَ عُّ) [ ع. ] (مص ل.) بالا رفتن از کوه.

توغ

[ تر. ] (اِ.)
۱- پرچم.
۲- عَلَم بزرگی که بر سر آن پنجه‌است و در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می‌دهند.

توغل

(تَ وَ غُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دور رفتن.
۲- فرو رفتن در امری.
۳- مبالغه کردن.

توف

(تُ) (اِ.) سر و صدا، غلغله.

توفال

(اِ.) تخته‌های نازک و باریکی که به سقف اتاق می‌کوبند و سپس روی آن را کاهگل و گچ می‌مالند.

توفان

(اِ.)
۱- باد سخت.
۲- جوش و خروش.

توفر

(تَ وَ فُّ) [ ع. ] (مص ل.) احترام گذاشتن، حرمت نگاه داشتن.


دیدگاهتان را بنویسید