دیوان حافظ –  در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

 در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد




  شاهنامه فردوسی - آگاهى يافتن فريدون از كشته شدن ايرج‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تعریک

(تَ) [ ع. ] (مص م.) گوشمالی دادن.

تعزی

(تَ عَ زّ) [ ع. ] (مص ل.) شکیب ورزیدن، شکیبایی کردن.

تعزیت

(تَ یِ) [ ع. تعزیه ] (مص م.) تسلیت دادن، دلجویی کردن.

تعزیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) گوشمالی دادن، ادب کردن.

تعزیرات

(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ تعزیر. نهادی که در آن جا میزان مجازات افراد خاطی تعیین و اجرا می‌شود.

تعزیز

(تَ) [ ع. ] (مص م.) ارجمند گردانیدن، عزیز کردن.

تعزیه

(تَ یِ) [ ع. تعزیه ] (مص م.) عزاداری کردن.

تعزیه خوان

(~. خا) (ص فا.) کسی که در تعزیه وظیفه‌ای را ایفا کند و اشعار مخصوص را خواند.

تعزیه گردان

(~. گَ) (ص فا.)
۱- کارگردان تعزیه، مدیر تعزیه.
۲- گرداننده امری، چرخاننده دستگاهی.

تعسر

(تَ عَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.) دشوار شدن، سخت شدن.

تعسف

(تَ عَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.) بی راهه رفتن، بدون تأمل به کاری پرداخت ن.

تعسیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) دشوار ساختن.

تعشق

(تَ عَ شُّ) [ ع. ] (مص ل.) عاشقی کردن.

تعصب

(تَ عَ صُّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) از چیزی سخت جانبداری کردن.
۲- (اِمص.) حمیت، عصبیت.
۳- سخت گیری.

تعطف

(تَ عَ طُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- مهر ورزیدن.
۲- به سویی خم شدن.
۳- ردا به خود پیچیدن.

تعطل

(تَ عَ طُّ) [ ع. ] (مص ل.) بی کار شدن، بی کار ماندن.

تعطیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.)خوشبو گردانیدن، عطر زدن.

تعطیل

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) دست از کار کشیدن.
۲- (اِمص.) بیکاری.

تعظیم

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بزرگ داشتن، احترام کردن.
۲- (اِمص.) بزرگداشت.

تعفف

(تَ عَ فُّ) [ ع. ] (مص ل.) پارسایی کردن.


دیدگاهتان را بنویسید