دیوان حافظ –  در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

 در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمّل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد




  دیوان حافظ - مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
«وحشی بافقی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بالادست

(دَ) (اِمر.) طرف بالاتر.

بالار

(اِ.) = بالال: نک پالار.

بالارو

(اِفا.)
۱- بالارونده.
۲- آسانسور.

بالان

(اِ.) دهلیز خانه.

بالانس

[ فر. ] (اِ.)
۱- تعادل.
۲- دستگاهی برای اندازه گیری جرم یا وزن، ترازو. (فره).
۳- حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنش دهنده‌ها و فرآورده‌های واکنش از قوانین پایستگی جرم و بار پیروی کنند، موازنه. (فره).

بالاپوش

(اِمر.)
۱- پوششی که هنگام خواب بر روی خود اندازند، لحاف.
۲- جامه‌ای که روی لباس‌های دیگر پوشند.

بالت

(لِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است به وسیله نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک.

بالتبع

(بِ تَّ) [ ازع. ] (ق.) تبعاً، درنتیجه.

بالرین

(لِ یَ) [ فر. ] (اِ.) رقاصه حرفه‌ای.

بالش

(لِ) (اِمص.) نمو، بالیدن.

بالش

(~.) [ تر - مغ. ] (اِ.) واحد مقیاس برای زر و سیم.

بالش

(~.) (اِ.) = بالشت: وسیله‌ای به شکل کیسه چهارگوش که آن را با ماده نرمی مثل پر، پنبه، پشم شیشه یا اسفنج پر کرده و در هنگام خواب یا استراحت سر را روی آن می‌گذارند، متکا، مسند.

بالطبع

(بِ طَّ) [ ازع. ] (ق.) طبعاً، از روی سرشت.

بالعکس

(بِ لْ عَ) [ ازع. ] (ق.) برعکس، به عکس.

بالغ

(لَ) (اِ.): نک پالغ.

بالغ

(لِ) [ ع. ] (ق.) افزون، بیش.

بالغ

(~.) [ ع. ] (اِفا.)
۱- به حد بلوغ رسیده.
۲- رسا.

بالفرض

(بِ لْ فَ) [ ازع. ] (ق.) فرضاً، از روی فرض.

بالفعل

(بِ لْ فِ) [ ع. ] (ق.) فعلاً، اکنون.

بالقوه

(بِ لْ قُ وِّ) [ ع. بالقوه. ] (ق.) به قوت، به حالت قوت. مق بالفعل.


دیدگاهتان را بنویسید