دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  شاهنامه فردوسی - آمدن رستم به شهر سمنگان‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کاروانک

(نَ) [ معر. ] (اِ.) مرغی است شبیه به مرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب می‌نشیند، کروان.

کاروانکش

(کُ) (اِ.)۱ - ستاره شعری، شباهنگ.
۲- زهره.

کارورز

(وَ) (ص فا.)
۱- آن که به کاری اشتغال دارد، کارکن.
۲- دانشجوی پزشکی که در بیمارستان به دستور سرپزشک کار می‌کند، انترن.

کاروژول

(وَ) (ص فا.) کاروژولنده، سرکارگر، سرعمله.

کارپرداز

(پَ) (ص.) مباشر، مأمور کار - پردازی.

کارپردازی

(~.) (حامص.)
۱- مباشرت.
۲- بخشی از اداره که وظیفه آن فراهم کردن کار یا نوشت افزار آن اداره‌است.

کارپیچ

(اِمر.)
۱- پارچه‌ای که گلابتون دوزان لفافه کار خود سازند به جهت محافظت از آن.
۲- دسته و بسته، تنگ.

کارکرد

(کَ) (مص مر.)
۱- عمل و کار.
۲- اندازه و مقیاس کار انجام شده.

کارکرده

(کَ دِ) (ص مف.)
۱- کارآزموده، باتجربه.
۲- کهنه، فرسوده.

کارکشته

(کُ تِ یا تَ) (ص مف) (عا.) مجرب ورزیده.

کارکشتگی

(کُ تِ)(حامص.) (عا.) ورزیدگی، آزمودگی.

کارکن

(کُ) (اِ.) مُسهل.

کارکن

(~.) (ص.) دارای عادت یا گرایش به کار کردن، کاری، کوشا، فعال.

کارکیا

(ص مر.) پادشاه، وزیر، کاردان.

کارگاه

(اِمر.) محل ساختن چیزها، جای کار کردن کارگران.

کارگر

(گَ) (ص.)
۱- شاغل، کارکننده.
۲- مؤثر.

کارگر شدن

(گَ. شُ دَ) (مص ل.) اثر کردن، تأثیر گذاشتن.

کارگردان

(گَ) (اِ.)
۱- کسی که انجام کارها را اداره می‌کند.
۲- کسی که بازیگران را راهنمایی می‌کند و نمایشنامه‌ها را به روی صحنه می‌آورد.

کارگزار

(گُ) (ص فا.) عامل، مأمور.

کارگزینی

(گُ) (حامص. اِمر.)۱ - به کار گماشتن (کسی را).
۲- اداره‌ای که به کار استخدام، ماموریت، ترفیع، انتقال، بازنشستگی و سایر امور مربوط به کارمندان و کارکنان یک سازمان می‌پردازد، اداره استخدام.


دیدگاهتان را بنویسید