دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  شاهنامه فردوسی - رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پل

(پَ یا پِ) (اِ.)
۱- کرت، مرزی که فاصله شود میان قطعه‌های کشت.
۲- پا، پاشنه پا.
۳- هر چیز را که ریسمان بر کمرش بندند و در کشاکش آرند تا بانگ کند.

پل شکستن

(پُ. شِ کَ تَ) (مص م.) کنایه از: بی بهره گردانیدن.

پلاتین

(پِ) [ فر. ] (اِ.) طلای سفید.

پلاروید

(پُ رُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی فیلم و دوربین عکاسی که عکس را فوری ظاهر می‌کند (در اصل نام تجاری است).

پلارک

(پَ رُ) (اِ.) نک بلارک.

پلاس

(پَ) (اِ.)
۱- جامه پشمینه و خشن که درویشان پوشند.
۲- گلیم.
۳- تکه‌ای از پارچه کهنه.
۴- مکر و حیله و روش مکر و حیله دانستن.
۵- اثاثیه منزل.

پلاس

(~.) (ص.) (عا.) سرگردان.

پلاس آخور

(~. خُ) (اِمر.)
۱- توبره.
۲- مجازاً شرم زن، آلت زن.

پلاس انداختن

(~. اَ تَ)(مص م.)
۱- گستردن پلاس.
۲- پریشان ساختن.

پلاس باف

(پَ) (ص فا.) سازنده و کننده پلاس.

پلاساندن

(پَ دَ) (مص م.) پژمرده ساختن برگ و مانند آن.

پلاستیک

(پِ) [ انگ. ] (اِ.) نام عمومی اقسام فرآورده‌های پلیمری دارای منشأ آلی که در دمای معمولی پایدارند ولی به وسیله حرارت یا فشار می‌توان آن‌ها را شکل داد و به صورت ورقه، میله یا رشته درآورد.

پلاسما

(پِ) [ انگ. ] (اِ.) بخش مایع خون یا لنف متشکل از آب، پروتئین‌ها و مواد معدنی.

پلاسک

(پَ سَ) (اِ.) فلاکت، نکبت، بدبختی، تنگی.

پلاسیدن

(پَ دَ) (مص ل.)
۱- پژمردن.
۲- فاسد شدن میوه.

پلاسیده

(پَ دِ) (ص مف.) پژمرده.

پلان

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- طرح، نامه.
۲- تصویر افقی مجموعه ساختمانی زمین یا جزییات ساختمان.
۳- صحنه‌ای از یک فیلم که در یک نوبت و بدون قطع فیلم برداری شده‌است، نما (فره).

پلان

(پَ) (اِ.) خوی گیر زین، عرق گیر.

پلاو

(پَ) (اِ.) = پلا:
۱- پلو.
۲- نعمت.

پلاژ

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ساحل کم شیب دریا.
۲- مجموعه تأسیسات رفاهی یا تفریحی یا اقامتی کنار ساحل، ساحل سرا. (فره).


دیدگاهتان را بنویسید