دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  شاهنامه فردوسی - بازگشتن كنيزكان به نزد رودابه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند، ماند
عقده‌ای کز پیچ و تاب زلف در دل ماند، ماند
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پاورچین

(وَ) (ق مر.) = پابرچین: آهسته راه رفتن، طوری که صدای پا شنیده نشود.

پاوند

(وَ) (اِمر.) بندی که بر پای گنهکار و مجرم نهند.

پاوپر

(وُ پَ) (اِمر.) توانایی، قدرت، تاب، طاقت.

پاویون

(یُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ساختمان مخصوص است قبال و پذیرایی از مهمانان رسمی بلندپایه در فرودگاه.
۲- محل استراحت پزشکان در بیمارستان، سرایه، کوشک. (فره).

پاپ

[ فر. ] (اِ.) پیشوای مذهب کاتولیک.

پاپ کورن

(کُ رْ) [ انگ. ] (اِ.) دانه پف کرده ذرت، ذرت پفکی. (فره).

پاپاخ

[ تر. ] (اِ.) قسمی کلاه بزرگ پشمی.

پاپاسی

(اِ.) پشیز، مبلغ ناچیز. ؛ یک ~نداشتن هیچ نداشتن.

پاپتی

(پَ) (ص مر.)(عا.) تهی دست، بی سر و پا.

پاپوش

(اِمر.)
۱- کفش، پای افزار.
۲- مجازاً گرفتاری، دردِسر. ؛ ~ درست کردن برای کسی کنایه از: برای کسی ایجاد دردسر کردن. ؛ ~دوختن برای کسی کنایه از: توطئه کردن برای کسی.

پاپژ

(پَ) (اِ.)
۱- زمین پست و بلند و ناهموار.
۲- گل کهنه و نرم.

پاپیتال

( اِ.) نک عشقه.

پاپیروس

(اِ.) = پاپروس: گیاهی که در سواحل نیل می‌روید و در قدیم از آن ورق‌های کاغذ مانند می‌ساختند.

پاپیون

[ فر. ] (اِ.)
۱- پیرایه‌ای معمولاً پارچه‌ای به شکل پروانه، که با کش یا قیطان به یقه یا موی سر بسته می‌شود.
۲- نوار یا روبانی که به شکل پروانه گره خورده‌است.

پاپیچ

(اِمر.)
۱- نواری که به ساق پا پیچند، چارق.
۲- کنایه از: مزاحم.

پاچال

(اِمر.)۱ - گودال.
۲- گودالی که نانوا، بقال یا آشپز در آن می‌ایستد و چیزی می‌فروشد.

پاچالدار

(ص مر.) آن که نگهداری آرد نانوایی با اوست.

پاچایه

(یِ) (اِمر.) نجاست، بول، سرگین.

پاچراغ

(چِ) (اِمر.) جایی در تکیه، مسجد و زورخانه که در آن چراغ روشن کنند.

پاچراغی

(~.) (اِمر.)
۱- جای گذاشتن چراغ در خانه یا دکان.
۲- پولی که تماشاگران در زورخانه و مانند آن پای چراغ می‌گذارند.
۳- پولی که دکانداران سر شب پای چراغ می‌نهادند تا به فقیری بدهند.
۴- در بازار به آخرین مشتری که تقریباً در ...


دیدگاهتان را بنویسید