دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  شاهنامه فردوسی - آمدن افراسياب به ايران زمين
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هنرستان

(هُ نَ رِ) (اِ.) آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می‌شود، هنرسرا.

هنرمند

(~. مَ) (ص.) دارای هنر، صنعتگر، آن که آثار هنری می‌آفریند.

هنرپیشه

(~. ش) (ص.)۱ - هنرمند.
۲- بازیگر تئاتر یا سینما.

هنرکده

(هُ نَ. کَ دِ) (اِ.) آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می‌شود.

هنری

(~.) (ص نسب.) منسوب به هنر.
۱- آن چه که در آن هنر به کار رفته.
۲- هنرور، هنرمند.

هنوز

(هَ) (ق.) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون.

هنگ

(هُ) (اِ.) ذخیره، توشه.

هنگ

(هَ) [ په. ] (اِ.)
۱- وقار، سنگینی.
۲- قصد، اراده.
۳- معرفت، دانایی.
۴- از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است.

هنگ

(هِ) (اِ.) پیچش شکم، شکم روش.

هنگار

(هَ) (اِ.) تندی، تیزی، شتاب.

هنگام

(هِ) (اِ.)
۱- وقت، زمان.
۲- موسم، فصل.
۳- زمان مرگ.

هنگامه

(هِ مِ) (اِ.)
۱- جمعیت مردم.
۲- معرکه.
۳- شور و غوغا، داد و فریاد.

هنگامه جو

(~.) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو.

هنگامه ساختن

(~. تَ) (مص ل.) معرکه گرفتن.

هنگامه نهادن

(~. نَ دَ) (مص ل.) برپا کردن مجلس نقّالی و شعبده بازی.

هنگامه کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) آشوب برپا کردن، سر و صدا کردن، سر و صدا راه انداختن.

هنگامه گیر

(~.) (اِمر.) معرکه گیر.

هنگفت

(هَ گُ) (ص.)۱ - ستبر، کلفت.
۲- بسیار، فراوان.

هنی

(هَ) [ ع. هنی ء ] (ص.)
۱- گوارا.
۲- آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید.

هنیز

(هَ) (ق.)
۱- هنوز.
۲- نیز، هم چنین.


دیدگاهتان را بنویسید