دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  شاهنامه فردوسی - آفرینش آفتاب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

میکروفون

(رُ فُ) [ فر. ] (اِ.) = میکرفن: بلندگو، ابزاری که ارتعاشات صوتی را به امواج الکتریکی تبدیل می‌کند و برای انتقال یا تقویت صدا به کار می‌رود، صدابر (فره).

میکروفیلم

(رُ) [ فر. ] (اِمر.) فیلمی بسیار کوچک که از سند یا رساله و کتابی بردارند و از این جهت صرفه جویی در مکان و مخارج شود، ریز فیلم (فره).

میکرون

(رُ) [ فر. ] (اِ.) واحد طول برابر یک میلیونم متر.

میکروگرافی

(رُ گِ) [ فر. ] (اِ.) علم مطالعه ذرات به یاری میکروسکوپ.

میکس

[ فر. ] (اِمص.) ادغام کردن چند منبع تصویری یا صوتی یا هر دو بر روی یک نوار.

میکسر

(س)
۱- (ص فا.) آن که میکس می‌کند، میکس کننده.
۲- (اِ.) وسیله‌ای برای هم زدن و مخلوط کردن مواد غذایی، همزن (فره).
۳- دستگاهی با محفظه‌ای خمره‌ای شکلِ گردان برای ساختن بتون.

میگ

(مَ) [ په. ] (اِ.) ملخ.

میگرن

(رِ) [ فر. ] (اِ.) سردردی که با تهوع، استفراغ و اختلال‌های عصبی همراه است.

میگسار

(مِ گُ) (ص فا.) شراب خور.

میگو

(مَ یا مِ) (اِ.) نوعی خرچنگ دریایی.

میگون

(مِ) (ص.) سرخ رنگ.

ن

(حر.) بیست و نهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد ۵۰ می‌باشد.

نئون

(نِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از عناصری که گازی شکل است و به مقدار بسیار کم در ترکیب هوا موجود است و در تهیه چراغ‌های نئون مورد استفاده قرار می‌گیرد.

نئوپان

(نِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) تخته مصنوعی که از خاک اره فشرده و ضایعات چوب ساخته می‌شود.

نا

(اِ.) ناو، کشتی، ناخدا.

نا

(اِ.) (عا.) تاب و توان، طاقت.

نا

(اِ.) (عا.) = ناه:بویِ نم، بویی که از اجناس نم گرفته به مشام می‌رسد.

نا

(پش.)
۱- بر سر اسم درآید و آن را منفی سازد. (به معنی بی): نا امن، ناچیز. ۲- غالباً بر سر صفت در آید: نادرست.

ناآهار

(ص.) آن که چیزی نخورده.

نائبات

(ئِ) [ ع. ] (اِ.) ج نائبه ؛ پیش آمدها، بلایا، حادثه‌ها.


دیدگاهتان را بنویسید