دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  شاهنامه فردوسی - جنگ كاوس با شاه مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

موزه

(~.) [ فر. ] (اِ.)۱ - مجموعه آثار باستانی.
۲- محلی که آثار باستانی را در آن نگه داری کنند.

موزه نهادن

(~. نَ دَ) (مص ل.) اقامت کردن.

موزون

(مُ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- وزن شده، سنجیده شده.
۲- متناسب.
۳- هماهنگ.
۴- آهنگ دار.

موزیسین

(یِ) [ فر. ] (ص.) موسیقی دان، نوازنده.

موزیسین

(یَ) [ فر. ] (ص فا.) کسی که در ساخت یا رهبری یا اجرای موسیقی به خصوص موسیقی سازی تبحر داشته باشد، موسیقی دان (فره).

موزیک

[ فر. ] (اِ.) علم ترکیب اصوات و هنر عرضه آن‌ها به نحوی که برای شنونده مطبوع باشد، موسیقی. (فره).

موزیکال

[ فر. ] (اِ.) همراه با نغمه و موسیقی.

موزیکولوژی

(کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم تجزیه و تحلیل ویژگی‌های انواع موسیقی و بررسی تاریخی آن‌ها، موسیقی شناسی. (فره).

موس

(اِ.) کپل، سرین، باسن، کون.

موس

(مُ وْ) [ انگ. ] (اِ.) دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحه نمایش جا به جا کرد و با دکمه‌های آن به سیستم فرمان‌هایی داد، موشی. (فره).

موس موس

(اِ.) (عا.) تملق، چاپلوسی.

موساد

[ انگ. ] (اِ.) سازمان جاسوسی اسراییل.

موستان

(مُ وِ سْ) (اِمر.) زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند، باغ انگور، تاکستان، رزستان.

موسخ

(مُ وَ سَّ) [ ع. ] (اِمف. ص.) چرکین، چرک آلود.

موسر

(س) [ ع. ] (اِفا. ص.) توانگر، غنی.

موسع

(مُ وَ سَّ) [ ع. ]
۱- (اِمف.) وسعت داده شده.
۲- (ص.) وسیع.

موسم

(مَ س) [ ع. ] (اِ.)
۱- زمان، هنگام.
۲- فصل.

موسه

(س) (اِ.) زنبور.

موسوم

(مُ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- نام نهاده شده، اسم گذاشته شده.
۲- در فارسی به معنای شناخته.

موسوی

(سَ) (ص نسب.)
۱- منسوب به حضرت موسی ' (مطلق).
۲- منسوب به حضرت موسی ابن جعفر امام هفتم (ع).


دیدگاهتان را بنویسید