دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  دیوان حافظ - آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

منفسح

(مُ فَ سَ) [ ع. ] (اِمف.) گشاد، گشاده.

منفسخ

(مُ فَ س) [ ع. ] (اِفا. ص.) فسخ شده، برانداخته شده، لغو شده (عهد، بیع، نکاح و جز آن‌ها).

منفصل

(مُ فَ ص) [ ع. ] (اِفا.) جدا شده، بریده شده.

منفصم

(مُ فَ ص) [ ع. ] (ص.) قطع شده، گسسته.

منفعت

(مَ فَ عَ) [ ع. منفعه ] (اِ.) سود، فایده.

منفعل

(مُ فَ عِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- اثر پذیرفته.
۲- خجل، شرمسار.

منفق

(مُ فِ) [ ع. ] (اِفا.) کسی که در راه خدا چیزی دهد، نفقه دهنده.

منفور

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) ناپسند، مورد نفرت.

منفک

(مُ فَ کّ) [ ع. ] (اِفا.) جدا شده.

منفی

(مَ فا) [ ع. ] (اِ.) محل تبعید، تبعیدگاه.

منفی

(مَ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- نفی کرده شده، دور کرده شده.
۲- نیست شده.
۳- تبعید شده (از شهر خود).
۴- سخنی که در آن حرف نفی باشد (دستور).
۵- دارای حالت نفی، مخالفت یا رد و انکار. مق مثبت.

منفی باف

(~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که همیشه جنبه منفی امور را می‌بیند.

منقا

(مُ نَ قّ) [ ع. منقی ] (اِمف.) پاک شده.

منقاد

(مُ) [ ع. ] (اِمف.) مطیع، فرمان بردار.

منقار

(مِ) [ ع. ] (اِ.) نوک، نوک پرندگان. ج. مناقیر.

منقاش

(مِ) [ ع. ] (اِ.) موچینه، مقاش، ابزاری که با آن مو را از بدن می‌کنند.

منقبت

(مَ قَ بَ) [ ع. منقبه ] (اِ.) هنر و کار نیکو که موجب ستایش شود. ج. مناقب.

منقبض

(مُ قَ بِ) [ ع. ] (اِفا.) درهم کشیده، جمع شده.

منقح

(مُ نَ قَّ) [ ع. ] (اِمف.) پاک کرده شده، کلام اصلاح شده.

منقذ

(مُ قِ) [ ع. ] (اِفا.) رهاننده، نجات دهنده.


دیدگاهتان را بنویسید