دیوان حافظ – در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سَفینهٔ غزل است

جَریده رو که گذرگاهِ عافیت، تنگ است
پیاله گیر که عُمرِ عزیز  بی‌بَدَل است

نه من ز بی‌عملی در جهان مَلولَم و بس
مَلالتِ عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است

به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب
جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان
که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

به هیچ دُور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مستِ بادهٔ ازل است







  دیوان حافظ - خوش آمد گل وز آن خوش‌تر نباشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
مشکن که در دل شب اثری بود دعا را
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

منخدع

(مُ خَ دِ) [ ع. ] (اِفا.) فریفته شونده، گول خورنده.

منخر

(مِ خَ) [ ع. ] (اِ.) سوراخ بینی. ج. مناخر.

منخرق

(مُ خَ رِ) [ ع. ] (اِفا.) پاره شونده، دریده گردنده.

منخرم

(مُ خَ رِ) [ ع. ] (ص.) بریده، شکافته.

منخرین

(مِ خَ رَ) [ ع. ] (اِ.) دو سوراخ بینی.

منخزل

(مُ خَ زَ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- منقطع، بریده.
۲- باتبختر رونده.

منخسف

(مُ خَ س) [ ع. ] (اِفا.)
۱- پوشیده شونده، پنهان گردیده.
۲- ماه گرفته.

منخفض

(مُ خَ فَ) [ ع. ] (اِ.) محل انحطاط.

منخفض

(مُ خَ فِ) [ ع. ] (اِفا.) پست شده، به نشیب افتاده.

منخل

(مُ خَ یا خُ) [ ع. ] (اِ.) غربال، پرویزن.

منخلع

(مُ خَ لِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- از جای کنده.
۲- منقطع.

مند

(مَ) [ په. ] پساوند که در آخر کلمه درمی آید و معنی صاحب و دارنده را می‌رساند مانند: ارجمند، خردمند، دانشمند، هنرمند.

مندبور

(مَ دَ) بی چیز: (ص.) بدبخت، مفلوک.

مندخانی

(مَ نِ) (ص.) خانه ویران.

مندرج

(مُ دَ رِ) [ ع. ] (اِفا.)درج شده، گنجیده - شده.

مندرس

(مُ دَ رِ) [ ع. ] (اِفا.) کهنه، فرسوده.

مندف

(مِ دَ) [ ع. ] (اِ.) کمان حلاجی.

مندفع

(مُ دَ فِ) [ ع. ] (اِفا.) دفع شونده، بیرون ریزنده، دور شونده.

مندل

(مَ دَ) (اِ.) مندله، دایره‌ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می‌کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می‌خوانند.

مندمج

(مُ دَ مِ) [ ع. ] (اِفا.) داخل شونده.


دیدگاهتان را بنویسید