دیوان حافظ – در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد

جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد

حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد





  شاهنامه فردوسی - خوان ششم جنگ رستم و ارژنگ ديو
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گش

(گُ) (اِ.) هر یک از اخلاط چهارگانه صفرا، بلغم، خون، سودا.

گش

(گَ) (ص.) = کش: خوش، خوب، با ناز و تکبر، نازنین.

گش

(گِ) (اِ.) دل، قلب.

گشاد

(گُ)
۱- (ص.) پهن، فراخ. مق تنگ.
۲- دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول.
۳- (اِمص.) رها کردن تیر از شست.
۴- فتح، تسخیر.
۵- گشایش.
۶- حمله.
۷- (ق.) با فاصله از یکدیگر.
۸- (عا.) آن ...

گشادبازی

(~.) (اِ.) وضع یا عمل نسنجیده و همراه با بی احتیاطی، به ویژه بی حساب و کتاب خرج کردن و حساب دخل و خرج و سود و زیان خود را نداشتن.

گشادن

(گُ دَ)
۱- (مص م.) آزاد کردن، باز کردن.
۲- فتح کردن.
۳- جدا کردن.
۴- چاره کردن، حل کردن.
۵- روان کردن، جاری ساختن.
۶- گشودن یا گشوده شدن.
۷- خلاص کردن، رها کردن.
۸- شاد کردن.
۹- روان کردن (شکم و مانند آن).
۱۰ - راست شدن، ...

گشادنامه

(گُ. مِ) (اِمر.)
۱- فرمان پادشاهان.
۲- دیباچه کتاب.

گشاده

دست (~. دَ) (ص مر.) بخشنده، جوانمرد.

گشاده

(گُ دِ) (ص مف.)
۱- باز شده، مفتوح.
۲- فتح شده.
۳- جاری کرده، روان ساخته.
۴- شاد کرده.

گشاده دل

(~. دِ) (ص مر.) بشاش، جوانمرد.

گشاده رویی

(~.) (حامص.) خوشرویی، بشاشت.

گشاده زبان

(~. زَ) (ص.) خوش بیان.

گشاده شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) باز شدن، رها شدن.

گشاده میان

(~.) (ق.) بدون آمادگی، مقابل بسته میان.

گشاده کار

(~.) (ص مر.) کسی که در انجام کارها جسور است.

گشایش

(گُ یِ) (حامص.) گشودن، فتح.

گشاینده

(گُ یَ دِ) (ص فا.)
۱- باز کننده.
۲- فاتح.

گشت

(گَ) (مص مر. اِمص.)
۱- سیر و سیاحت.
۲- گردیدن، گشتن.
۳- گردش در شب جهت پاسبانی.
۴- تفرج، تماشا.
۵- جست و جو، تفحص.
۶- تغیر، تبدل.
۷- محو.

گشت

(گِ) (ق.) همه، همگی، کلاً.

گشت زدن

(گَ. زَ دَ) (مص ل.) سیر کردن، گردیدن، گردش کردن.


دیدگاهتان را بنویسید