دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



  شاهنامه فردوسی - پادشاهى ضحاك هزار سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شوخی که دارد از دل سنگین به کوه پشت
می‌دید کاش صائب در خون تپیده را
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

همواره

(هَ رِ) (ق.) پیوسته، همیشه.

هموسکسوآلیسم

(هِ مُ س سُ) [ فر. ] (اِ.) ارضاء و تشفی غریزه جنسی با همجنس، عارضه تمایل به همجنس.

هموفیلی

(هِ مُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری ارثی خونی که در آن انعقاد خون به کندی صورت می‌گیرد.

هموم

(هُ) [ ع. ] (اِ.) جِ هم ؛ اندوه‌ها.

هموگلوبین

(هِ گُ لُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از رنگ دانه‌های تنفسی است که در خون مهره داران و معدودی از بی مهرگان وجود دارد.

همچو

(~. چُ) (ق.) چون، مانند.

همچون

(~. چُ) (ق.) نک همچو.

همگان

(هَ مَ یا مِ) (ق.) جِ همه، همگی.

همگر

(هَ گَ) (ص فا.) بافنده، رفوگر.

همگن

(هَ گ) [ په. ] (اِ.)
۱- همه.
۲- همتا، همانند.
۳- یکنواخت.

همگنان

(~.) (ص.) = همگینان: جِ همگن ؛ همه، همگی.

همگی

(هَ مِ) (حامص.) کلیت، تمامی.

همی

(هَ) [ په. ] (پش.) پیشوندی است که بر سر فعل ماضی، مضارع و امر درآید: همی رود، همی رو.

همیان

(هَ) (اِ.) کیسه، کیسه پول.

همیدون

(هَ) (ق.)
۱- اکنون، همین دم.
۲- هم چنین، به این طریق.

همیشه

(هَ ش) (ق.) پیوسته، همواره.

همیشه بهار

(~. بَ) (اِ.) گلی زردرنگ با بوته کوتاه و برگ‌های ضخیم و دراز.

همیشک جوان

(ه شَ. جَ)(اِ.) نک همیشه بهار.

همیشگی

(هَ شِ) (حامص.)
۱- پیوستگی، مداومت.
۲- جاویدان بودن، ابدیت.

همیشگی

(~.) (ص نسب.)
۱- منسوب به همیشه، دایمی.
۲- (ق.) همیشه، همواره.


دیدگاهتان را بنویسید