دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



  شاهنامه فردوسی - گريختن افراسياب از رزمگاه‏‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

موطن

(مُ طِ) [ ع. ] (اِ.) وطن. ج. مواطن.

موظف

(مُ ظَّ) [ ع. ] (اِمف.) وظیفه دار، وظیفه داده شده.

موعد

(مُ عِ) [ ع. ] (اِ.) زمان یا مکان وعده داده شده. ج. مواعد.

موعظه

(مُ عِ ظِ) [ ع. موعظه ] (اِ.) پند، نصیحت.

موعود

(مُ) [ ع. ] (اِمف.) وعده کرده شده، وعده داده.

موفر

(مُ وَ فَّ) [ ع. ] (اِمف.) افزون کرده شده، بسیار شده.

موفق

(مُ وَ فَّ) [ ع. ] (اِمف.) کامروا، بهره مند.

موفق

(مُ وَ فِّ) [ ع. ] (اِ فا.)
۱- مدد کننده.
۲- به مقصود رساننده.
۳- خدای تعالی.

موفور

(مُ) [ ع. ] (ص.) فراوان، بسیار.

موفی

(مُ وَ فْ فا) [ ع. ] (اِمف.)
۱- حق تمام ادا کرده شده.
۲- مفصل و کامل.

موقت

(مُ وَ قَّ) [ ع. موقه ] (ص.)
۱- وقت معین و محدود.
۲- ناپایدار، محدود.

موقت

(مَ یا مُ قِ) [ ع. ] (اِ.) جایی که برای تعیین وقت مقرر گردد.

موقتاً

(مُ وَ قَ تَنú) [ ع. ] (ق.) به طور موقت. مق دایمی، همیشگی.

موقد

(مَ یا مُ قِ) [ ع. ] (اِ.) جای افروختن آتش. ج. مواقد.

موقد

(مُ وَ قَّ) [ ع. ] (اِ.) برافروخته، مشتعل.

موقر

(مُ وَ قَّ) [ ع. ] (اِمف.) باوقار، محترم.

موقع

(مَ قِ) [ ع. ] (اِ.) محل، موضع. ج. مواقع.

موقع

(مُ وَ قِّ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- صادر کننده توقیع.
۲- کسی که اجازه نامه صادر کند.

موقف

(مَ قِ) [ ع. ] (اِ.) جای ایستادن، جای درنگ کردن. ج. مواقف.

موقن

(قِ) [ ع. ] (اِفا.) یقین دارنده، یقین کننده.


دیدگاهتان را بنویسید