دیوان حافظ – خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

خوش است خلوت اگر یار یارِ من باشد
نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد

من آن نگینِ سلیمان به هیچ نَسْتانَم
که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد

روا مدار خدایا که در حریمِ وصال
رقیب محرم و حِرمان نصیبِ من باشد

هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد

بیانِ شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوایِ کویِ تو از سر نمی‌رود آری
غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد

به سانِ سوسن اگر دَه‌زبان شود حافظ
چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد




  شاهنامه فردوسی - پيغام سلم و تور به نزديك فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یک انداز

(~. اَ)
۱- (ص مر.) برابر.
۲- (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد.

یک بخته

(~. بَ تِ)(ص.) زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد.

یک بند

(~. بَ) (ق مر.) پیوسته، پشت سر هم.

یک تنه

(~. تَ نِ) (ق.) تنها به تنهایی.

یک تیغ

(~.) (ص مر.)
۱- متحد در جنگ.
۲- (عا.) یک دست، یکسره.

یک جا

(~.) (ق.)
۱- با هم، با یکدیگر.
۲- همگی، به کلی.

یک دل

(یَ یا یِ. دِ) (ص مر.)
۱- متحدالقول، یک زبان.
۲- صمیمی، مخلص.

یک دنده

(~. دَ دِ) (ص مر.) لجوج، خود - رأی.

یک رو

(ی) (~.) (ص مر.)
۱- صمیمی، خالص.
۲- یک دست، یک نواخت.
۳- آن که پشت و روی وی یکی باشد.

یک روند

(~. رَ وَ) (ق.) (عا.) پیاپی، پشت سر هم.

یک زبان

(~. زَ) (ق مر.) متفق القول، یک - دل.

یک زخم

(~. زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت.

یک سان

(~.) (ص مر. ق مر.)
۱- همانند.
۲- برابر.
۳- مساوی.
۴- یک نواخت.

یک سر

(~. سَ) (ص مر. ق مر.)
۱- تمام، همگی.
۲- سراسر.
۳- فوری.
۴- مستقیم.

یک سره

(~. سَ ر) (ق مر.)
۱- سراسر، از ابتدا تا انتها.
۲- به کلی، تماماً.

یک سره

کردن (~. کَ دَ) (مص م.) تمام کردن، به اتمام رساندن.

یک طرفه

(~. طَ رَ ف) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- از یک جهت، که فقط رعایت یک طرف شده باشد بدون رعایت طرف دیگر.
۲- خیابانی که فقط از یک سوی آن می‌توان رفت.

یک لاقبا

(~. قَ) (ص مر.) (عا.) بی چیز، تهی دست.

یک لخت

(~. لَ) (ص مر.)
۱- یکپارچه، یکدست.
۲- آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد و تغییر نکند.

یک نواخت

(~. نَ) (ق مر.)
۱- یک سان.
۲- یک آوا.


دیدگاهتان را بنویسید