دیوان حافظ – خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم
در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق
ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

  دیوان حافظ - دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اهلاً و سهلاً

(اَ لَ نْ وَ سَ لَ نْ) [ ع. ] (شب جم.) مرحبا، خوش آمدید (به عنوان تعارف هنگام ملاقات).

اهلاک

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) نابود کردن، از میان بردن.

اهله

(اَ هِ لِّ) [ ع. اهله ] (اِ.) جِ هلال ؛ ماه‌های نو.

اهلی

( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) رام و مطیع.

اهلیت

(اَ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) شایستگی، لیاقت.

اهلیلجی

(اِ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) اگر دو قوس از دایره - که هر یک از نصف دایره کمترند - بر شکلی محیط شوند و کوژی (یا انحداب) آن‌ها به یک سمت نباشد آن را ...

اهم

( اُ ) [ فر. ] (اِ.) واحد مقاومت الکتریکی است.

اهم

(اَ هَ مّ) [ ع. ] (ص تف.) مهم تر، ضرورتر.

اهمال

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) فرو گذاشتن، سرسری کاری را انجام دادن.
۲- بی پروایی کردن.
۳- (اِمص.) سهل انگاری. ج. اهمالات.

اهمیت

(اَ هَ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) مهم بودن، بایسته بودن.

اهن و تلپ

(اِ یا اُ هُ نُّ تُ لُ) (اِ.) (عا.) هارت و پورت، دبدبه و کبکبه بی اصل.

اهنود

(اَ هُ وَ) (اِ.)
۱- بخش اول از پنج بخش گات‌ها.
۲- روز اول از پنجه دزدیده.

اهواء

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ هواء؛ آرزوها، میل‌ها.

اهورامزدا

(اَ هُ مَ) [ په. ] (اِمر.) = اهورمزدا. هرمزد. اورمزد. هرمز. هورمزد: مرکب از اهورا به معنی سرور بزرگ و مزدا به معنی دانای کل. خدای بزرگ ایرانیان باستان و زردشتیان. خالق زمین و آسمان و آفریدگان.

اهون

(اَ وَ) [ ع. ] (ص تف.)
۱- آسان تر.
۲- سست تر.
۳- پست تر، خوارتر.

او

[ په. ] (ضم.) ضمیر منفصل، سوم شخص مفرد، اوی، وی.

او. آر. اس

(اُ اِ) [ انگ. ]O.R.S (اِ.) محلولی حاوی قند و نمک‌های گوناگون که به بیمار مبتلا به اسهال می‌دهند تا آب و املاح از دست رفته بدن او جبران شود.

اوا

( اَ ) (اِ.) آواز.

اوا

( اَ ) (اِ.) آش، ابا.

اواب

(اَ وّ) [ ع. ] (ص.) توبه کار، توبه دار.


دیدگاهتان را بنویسید