دیوان حافظ – خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم
در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق
ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

  شاهنامه فردوسی - آمدن رستم به نخجيرگاه‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کشان

(کَ)
۱- (ص فا.) کشنده.
۲- (اِ.) خیمه‌ای که به یک ستون برپا کنند.

کشان کشان

(کَ. کَ) (ق.) در حال کشیدن.

کشانیدن

(کَ دَ) (مص م.) کشیدن.

کشاورز

(کِ وَ) (ص فا.) دهقان، برزگر.

کشاورزی

(~.) (حامص.) زراعت، زراعت کردن.

کشاکش

(کَ کَ) (اِمر.)
۱- به هر طرف کشیده شدن.
۲- کنایه از: گرفتاری و حوادث.

کشت

(کَ) (اِ.) درخت گز.

کشت

(کِ)
۱- (مص م.) کاشت، کاشتن.
۲- (ص مف.) زراعت، شخم.

کشت

(کُ) (مص مر.) کشتن، قتل.

کشت زار

(کِ) (اِمر.) زمین زراعت شده، مزرعه.

کشتار

(کُ) [ په. ] (اِمص.) ذبح، قتل.

کشتارگاه

(~.) (اِمر.) سلاخ خانه، مذبح، جای کشتن جانوران گوشتی.

کشتبان

(کِ) (ص مر.) زارع، دهقان.

کشتمان

(کِ) (اِمر.) زمینی که در آن چیزی کاشته باشند.

کشتن

(کُ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- بی جان کردن.
۲- خاموش کردن آتش و چراغ.
۳- از بین بردن یا سرکوب کردن.

کشتن

(کِ تَ) (مص م.) کاشتن، زراعت کردن.

کشته

(کِ تِ)
۱- (ص مف.) کاشته شده، زراعت شده.
۲- (اِ.) آلو، زردآلو، امرود، شفتالو.

کشته

(کُ تِ یا تَ) (ص مف.)
۱- مقتول، هلاک شده.
۲- مهره‌ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد).

کشتکار

(کِ) (اِ.) زارع، برزگر.

کشتی

(کُ) (اِ.)
۱- ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیله دیگری است. مجازاً: تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت.
۲- زنار، کمربند.


دیدگاهتان را بنویسید