دیوان حافظ – خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم
در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق
ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

  دیوان حافظ - منم که گوشه میخانه خانقاه من است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سینهٔ کس نشناسم به جهان
که در آن سینه تقاضای تو نیست
«انوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چندی

(چَ) (ق.) یک چند.

چندین

(چَ) (ق مقدار.) این همه، این اندازه.

چنه

(چِ نِ) (اِ.) چینه.

چنو

(چُ) (حر رب. + ضم) = چون او: مانند او، مثل او.

چنگ

(~.) [ په. ] (اِ.) یکی از سازهای سیمی که به وسیله انگشتان دست نواخته می‌شود.

چنگ

(چَ) (اِ.) پنجه و مجموعه انگشتان انسان و دیگر جانوران.

چنگ

(~.) (ص.) منحنی، خمیده.

چنگ

(چُ) (اِ.) = چنگیدن: سخن، گفتار.

چنگ رومی

(چَ گِ) (اِمر.) شلیاق، یکی از صورت‌های فلکی شمالی ؛ که به صورت چنگی فرض شده‌است. پرنورترین ستاره آن نسر واقع می‌باشد و اثافی و دیگ پایه هم گویند.

چنگار

(چَ) (اِ.) نک خرچنگ.

چنگال

(چَ) (اِ.)
۱- پنجه دست انسان یا پرندگان.
۲- آلتی فلزی دارای چهار شاخه که هنگام غذا خوردن همراه قاشق به کار می‌رود.

چنگل

(چَ گُ یا گَ) (اِ.) چنگال.

چنگلاهی

(چَ) (اِ.) نک غلیواج.

چنگلوک

(چَ) (ص.) انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد.

چنگوک

(چَ) (ص.) نک چنگلوک.

چنگک

(چَ گَ) (اِمر.)
۱- قلاب (عموماً).
۲- میله کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند.
۳- آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند.
۴- قلابی که فیل را بدان رانند، کجک.

چنگی

(چَ)(ص نسب.)۱ - چنگ زدن.۲ - مطرب، خنیاگر.

چنیدن

(چِ دَ) (مص م.) نک چیدن.

چنین

(چُ یا چِ) (ق تشب.) = چون این: مانند این، مثل این، این گونه، این طور.

چه

(چِ)
۱- (حررب.) در صورتی حرف ربط به شمار آید که دو جمله را به هم پیوند دهد.
۲- (موصول.) در صورتی موصول باشد که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر پیوند دهد.
۳- (ق.) چقدر، بسیار.
۴- (ادات استف.) پرسش را رساند.


دیدگاهتان را بنویسید