دیوان حافظ – خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم
در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق
ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

  شاهنامه فردوسی - گفتار اندر زادن زال
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استخر

(اِ تَ) (اِ.)
۱- آبگیر، تالاب.
۲- حوض بزرگ که آب بسیار در آن جمع کنند و در آن انواع ورزش‌های آبی نمایند.

استخراج

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) بیرون کشیدن، به درآوردن.

استخفاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) پنهان شدن، نهان گشتن.

استخفاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)سبک داشتن، خوار شمردن. ج. استخفافات.

استخلاص

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) خلاصی طلبیدن.
۲- (مص م.) رهایی بخشیدن.
۳- (اِمص.) رهایی، خلاص. ج. استخلاصات.

استخلاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) جانشین ساختن، جانشین کردن.

استخوان

(اُ تُ خا) [ په. ] (اِ.)
۱- ماده سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته‌است و محل اتکای عضلات و مخاط‌ها ودیگر قسمت‌های نرم بدن است. استخوان‌های بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دسته ...

استخوان بندی

(~. بَ) (اِمر.) اسکلت، کالبد.

استخوان ترکاندن

(~. تِ دَ) (مص ل.) رشد کردن، بزرگ شدن.

استخوان خرد کردن

(~. خُ. کَ دَ) (مص ل.) با زحمت زیاد صاحب تجربه شدن.

استخوان دار

(~.) (ص.) کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار.

استخوان کاری

(~.)(حامص.) خاتم سازی، خاتم کاری.

استخوانی

(~.) (ص.)
۱- (عا.) لاغر، نحیف.
۲- رنگ استخوانی (کرم مایل به سفید).

استداره

(اِ تِ رِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- گرد گشتن، گرد برآمدن.
۲- به شکل دایره بودن.

استدامه

(اِ تِ مِ) [ ع. استدامه ]
۱- (مص م.) همیشه خواستن، پیوسته خواستن، دوام چیزی را خواستن.
۲- به درنگ انداختن.
۳- (مص ل.) همیشه بودن.
۴- (اِمص.) همیشگی.

استدانه

(اِ تِ نِ) [ ع. استدانه ] (مص م.) وام خواستن، قرض طلبیدن، وام گرفتن.

استدبار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پشت کردن. مق استقبال.
۲- (مص م.) آخرکار را ملاحظه کردن.

استدراج

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بتدریج بالا بردن.۲ - بتدریج نزدیک گردانیدن.
۳- (مص ل.) ظاهر شدن کرامات از غیر مؤمن.
۴- بیچاره گردانیدن.

استدراک

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- فهمیدن، درک کردن.
۲- اعتراض کردن، خرده گرفتن.
۳- آوردن بیتی که مصراع اول مدح و مصراع دوم ذم باشد یا برعکس.
۴- تصحیح کردن.
۵- جبران کردن.

استدعا

(اِ تِ) [ ع. استدعاء ]
۱- (مص ل.) فراخواندن، خواهش کردن.
۲- (اِ.) خواهش.


دیدگاهتان را بنویسید