دیوان حافظ – خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است

خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
ز کارستانِ او یک شمه این است

جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن
حدیثِ غمزه‌ات سحرِ مبین است

ز چشمِ شوخِ تو جان کی توان برد؟
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشمِ سیه صد آفرین باد
که در عاشق کُشی سِحرآفرین است

عجب عِلمیست عِلم هیئت عشق
که چرخِ هشتمش، هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کیدِ زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بندِ دین است



  شاهنامه فردوسی - خوان پنجم گرفتار شدن اولاد به دست رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گروه

(گُ) [ په. ] (اِ.)
۱- دسته، جمعیت.
۲- امت، فرقه.
۳- واحدی از سربازان شامل ۹ نفر.
۴- امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقه کار که خود به چند پایه تقسیم می‌شود.
۵- اصطلاحی است که در دانشگاه‌ها به جای کلمه انگلیسی ...

گروهان

(گُ) (اِ.)
۱- جِ گروه ؛ گروه‌ها، دسته‌ها.
۲- در اصطلاح ارتش یک دسته سرباز از ۱۴۰ تا ۱۷۰ نفر.

گروهبان

(گُ) (اِمر.) مسئول تعلیم سرباز و این درجه‌ای است بالاتر از سرجوخه. شامل سه رتبه: گروهبان سوم، گروهبان دوم و گروهبان یکم.

گروهه

(گُ هِ) (اِ.) گلوله، گلوله‌ای که از پنبه، خمیر یا هر چیز دیگر باشد.

گروهک

(گُ هَ) (اِمصغ.)
۱- گروه کوچک.
۲- حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت.

گروگان

(گِ رُ) (اِمر.) چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت می‌شود به گرو می‌گذارند.

گروگان

(گُ) (اِمر.) آلت تناسل، شرم مرد، نره، قضیب.

گروگر

(گَ رُ گَ)
۱- (ص.) قابل پرستش، معبود.
۲- خدای تعالی.

گروگر

(گُ رُّ گُ) (ق مر.) (عا.) پشت سرهم، پیاپی.

گرویدن

(گِ رَ دَ) (مص ل.) ایمان آوردن، پذیرفتن، قبول کردن.

گرویده

(گِ رَ دِ) (اِمف.) مؤمن، معتقد.

گرگ

(گُ) [ په. ] (اِ.) جانوریست پستان دار و گوشت خوار شبیه سگ اما بسیار خطرناک و وحشی با رنگ سفید، خاکستری، خرمایی و صدایی زوزه مانند. ؛ ~ باران دیده کنایه از: آدم باتجربه و کهنه کار.

گرگ آشتی

(~.) (اِ مر.) آشتی ظاهری که در باطن دل‌های طرفین بر دشمنی باقی باشد؛ صلح به نفاق و مکر و فریب.

گرگ بند

(~. بَ) (ص مر.)
۱- کنایه از: گرفتار و اسیر، زبون، خفیف.
۲- بسیار ترسان.

گرگ میش

(گُ) (ص مر.) منافق، دورو.

گرگ و میش

(گُ گُ) (ص مر.) (عا.) هوای تاریک و روشن.

گرگر

(گَ گَ) (اِ.)
۱- دادگر، یکی از نام‌های خداوند.
۲- تخت پادشاهان.

گرگر

(گُ گُ) (ق.) بسیار و پیوسته.

گرگم به هوا

(گُ گَ. بِ. هَ) (اِمر.) (عا.) نوعی از بازی‌های کودکان.

گرگن

(گُ گُ) (اِ.) غله‌ای که هنوز خوب نرسیده باشد، و آن را گاه در آتش بریان کنند و خورند.


دیدگاهتان را بنویسید