دیوان حافظ – خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

اربابِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست
در حضرتِ کریم، تمنا چه حاجت است

محتاج قِصه نیست گَرَت قصدِ خون ماست
چون رَخت از آن توست، به یغما چه حاجت است

جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست
اظهارِ احتیاج، خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
اَحباب حاضرند، به اَعدا چه حاجت است

ای عاشقِ گدا چو لبِ روح‌بخشِ یار
می‌داندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است

حافظ! تو خَتم کن که هنر خود عَیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است


  دیوان حافظ - عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آکنیدن

(کَ دَ) (مص م.) آکندن.

آکو

(اِ.) = اگو: بوم، جغد.

آکواریوم

[ فر. ] (اِ.) مخزن شیشه‌ای که در آن آب می‌ریزند و انواع ماهی زینتی را در آن نگه داری می‌کنند، آبزی دان. (فره).

آکوستیک

(کُ سْ) [ فر. ] (اِ.)
۱- دانش مربوط ب ه تولید و تراگسیل و دریافت اثرهای صوتی نظیر جذب و بازتاب و شکست، صوت - شناسی (فره).
۲- به کارگیری عایق‌های صوتی در ساختمان.

آکولاد

(کُ) [ فر. ] (اِ.) نمادی به شکل } {که هر گاه در طرفین یک عبارت ریاضی که معمولاً شامل کروشه‌است قرار گیرد، مقصود حاصل آن عبارت است ؛ ابرو (فره).

آکومولاتور

(کُ مُ تُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاه الکتریکی که می‌توان مقداری برق در آن ذخیره کرد و به هنگام لزوم از آن پس گرفت. و آن انواع بسیار دارد مانند آکومولاتور سربی و غیره، انباره، خازن برق.

آکپ

(کُ) (اِ.) گرداگرد درون دهان ؛ لپ.

آککرا

(کِ) (اِ.) اکرکراهه، گیاهی است مانند بابونه با برگ‌های ریز و شاخه‌های نازک، طعم تند و تیزی دارد و ریشه کلفت آن در طب به کار می‌رود.

آگاه

[ په. ] (ص.)
۱- مطلع، باخبر.
۲- واقف، عارف، هوشیار، بیدار.

آگاهاندن

(دَ) (مص م.) آگاهانیدن.

آگاهی

۱ - (حامص.) خبر، اطلاع.
۲- دانش، معرفت.
۳- (اِ.) شعبه‌ای از نیروهای انتظامی که به کشف دزدی‌ها و جنایات می‌پردازد. در گذشته تأمینات می‌گفتند.

آگج

(گَ) (اِ.) نک آکج.

آگر

(گُ) (اِ.) نک آگور.

آگراندیسمان

[ فر. ] (اِمص.)
۱- فرآیند بزرگ کردن عکس به وسیله دستگاه مخصوصی در عکاسی.
۲- (عا.) بزرگ نمایی، شاخ و برگ دادن به مطالب.

آگرمان

(گْ رِ) [ فر. ] (اِ.) موافقت دولتی با سفارت شخصی از طرف دولت دیگر، پذیرش.

آگشتن

(گَ تَ) (مص م.) آغشتن.

آگفت

(گُ یا گِ) (اِ.) آسیب، صدمه، آفت.

آگنج

(گَ)
۱- (ص مف.) در ترکیب با کلمات معنی انباشته و پر کرده می‌دهد: جگر آگنج.
۲- (اِ.) روده گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی‌های دیگر.

آگنده گوش

(گَ دِ) (ص. مر) اندرزناپذیر.

آگهی

(گَ) (حامص.)
۱- آگاهی، اطلاع.
۲- علم، معرفت.
۳- خبری که از جانب فردی یا مؤسسه‌ای در روزنامه‌ها و مجلات و رادیو و تلویزیون انتشار یابد و آن غالباً جنبه تبلیغاتی دارد.


دیدگاهتان را بنویسید